نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / رضا گلستانه / متن / خاطره / خاطره

سال جدید فرا رسید و جگر ما آتش گرفت!
همه خانه‌ها، کوچه‌ها و خیابان‌ها بوی بهار می‌داد. مردم مشغول خانه تکانی بودند؛ پانزده روز دیگر، سال جدید شروع می‌شد. مادر رضا هم سخت مشغول بود و می‌گفت: «می‌خوام اگه رضا اومد همه جا تمیز باشه و برق بزنه.»
سال جدید فرا رسید، اما جگر ما آتش گرفته‌بود. گفتند: «پیکر رضا در خاک عراقه و نمی‌تونیم اونو بی‌آریم.»
(به نقل از پدر شهید)

 

بعد از شهادت، زمان بازگشتش رو خبر داد!
یک شب مادرم، دایی ‌رضا را توی خواب دید. گفت: «داداش جون! می‌دونی چقدر منتظرت بودیم؟ کجا بودی؟»
گفت: «آبجی! به همین زودی می‌آم. فقط به مادر بگو دیگه ناراحتی نکنه!» چند روز بعد پیکرش به وطن بازگشت.
(به نقل از خواهرزاده شهید)

 

بعد از هجده سال، فقط پلاک و استخوانش را آوردند!
خبر شهادتش را که به ما دادند، منتظر پیکرش بودیم، ولی خبری نشد. گفتند: «مفقودالجسده»
یکی از لباس‌هایش را برداشته و داخل قبر گذاشتیم. می‌خواستیم جایی را داشته باشیم برای درد و دل کردن با رضا. هجده سال گذشت. خبر آوردند که پیدایش کردند. فقط پلاک و استخوان‌هایش را آوردند.
(به نقل از پدر شهید)