نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
انتشار همزمان با سالروز شهادت
بیست و پنجم مرداد 1349، در روستای همت‌آباد از توابع شهرستان نیشابور به دنیا آمد. پدرش ابوالقاسم، کارگر بود
کد خبر: ۴۳۰۳۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

انتشار همزمان با سالروز شهادت
كسانى كه پيرو خط سرخ خمينى و ولايت فقيه نيستند و به جبهــــــه نميروند ، حــــــرام است كه در تشييع جنازه ام شركت كنند يا پا بر سر مزار من بگذارند .
کد خبر: ۴۳۰۳۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

انتشار همزمان با سالروز شهادت
یکم اردیبهشت 1340، در روستای مزنگ از توابع شهرستان چناران به دنیا آمد. پدرش علی‌اکبر و مادرش زبیده نام داشت
کد خبر: ۴۳۰۳۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

انتشار همزمان با سالروز شهادت
پانزدهم آبان 1339، در شهرستان مشهد به دنیا آمد. پدرش محمدهاشم، پلیس بود و مادرش زهرا نام داشت
کد خبر: ۴۳۰۳۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

انتشار همزمان با سالروز شهادت
بیستم فروردین 1334، در روستای موشان از توابع شهرستان نیشابور به دنیا آمد
کد خبر: ۴۳۰۳۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

انتشار همزمان با سالروز شهادت
یکم فروردین 1343، در شهرستان مشهد به دنیا آمد. پدرش حسین، راننده بود
کد خبر: ۴۳۰۳۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

شهید عباسعلی فدوی
به نماز اوّل وقت و رفتن به مسجد سفارش کرد. به شوخی یا جدی گفت: «شاید دیگه همدیگه رو نبینیم. من رو حلال کنین
کد خبر: ۴۳۰۳۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

عملیاتی که از حدود بیست روز پیش شروع شده به جای سخت و نفس گیر خودش رسیده, اکثر تیپ ها خود را به دروازه های خرمشهر نزدیک می کنند. یکی دو روز مانده بود به فتح خرمشهر. در آن گیرو باگیر چشمم افتاد به رزمنده ای که آر پی جی به دوش می رفت. از هیبت و راه رفتنش خوشم آمد. بلند فریاد زدم خدا قوت برادر.
کد خبر: ۴۳۰۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

خاطره ای از شهیدحسین جوان؛
چند سال پیش، شب قدر بود. نیمه شب در گلزار شهدا قدم می زدیم، یکی از جانبازان عزیز را دیدم، نشسته کنار مزار حسین. گفتم چرا اینجا کنار این قبر احیا گرفته ای. با دیده ای خیس روایت کرد.
کد خبر: ۴۳۰۲۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین بابایی
من هم که اطلاع نداشتم ووقتی شنیدم ، همون جا نشستم روی زمین وبیهوش شدم . خانم ها گفته بود . این مادر شهید حسین هست . چرا زودتر بهشون خبر ندادن ، الان اگر سکته میکرد چی ؟ هنوز نماز عشاء رو نخونده بودیم که خبر دادند ومن وآوردن خونه . به خواهر وبرادرهاش که تو خونه بودند گفتم وهمه شروع کردند به گریه کردن . برادرشهید تو ورامین خیاط بود وهمراه عموش اومد . پدرش هم نیمه شب اومد خونه .
کد خبر: ۴۳۰۲۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

شهید مصطفی فدائی
پیش از آنکه مصطفی بیاید، ما فقط ظهرها نماز جماعت داشتیم. کم کم نمازهای مغرب و عشا هم جماعت شد و بعد از مدتی نمازهای صبح هم همین طور. رفتارش طوری بود که بدون اینکه به کسی تکلیف کند، بچّه ها می‌فهمیدند باید چکار کنند.
کد خبر: ۴۳۰۲۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

انتشار همزمان با سالروز شهادت
خداوندا من در طول زندگی نتوانسته ام خدمتی به اسلام بکنم اگر با ریختن خونم می توانم خدمتی به اسلام بکنم پس ای رگبار مسلسل ها وای غرش توپخانه ها وای ترکش خمپاره ها مرا دریابید
کد خبر: ۴۳۰۲۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
بيست و يکم تير 1345، در شهرستان مشهد به دنيا آمد. پدرش خداداد و مادرش مريم نام داشت
کد خبر: ۴۳۰۲۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
سوم شهريور 1338، در شهرستان درگز به دنيا آمد. پدرش حسين و مادرش زبيده‌خانم نام داشت
کد خبر: ۴۳۰۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
کم بهمن 1343، در شهرستان سبزوار به دنیا آمد. پدرش محمدتقی(فوت1362
کد خبر: ۴۳۰۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

انتشار همزمان با سالروز شهادت
یکم آبان 1344، در شهرستان مشهد به دنیا آمد. پدرش محمدعلی، بنا بود
کد خبر: ۴۳۰۲۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
یکم فروردین 1332، در شهرستان نیشابور به دنیا آمد. پدرش محمدحسین و مادرش سلطان نام داشت
کد خبر: ۴۳۰۲۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
یکم مرداد 1337، در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود. پدرش غلامحسین، کارگر بود
کد خبر: ۴۳۰۱۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین اشرفی
گفت ، مامان دیگه نمیخوام بهت دورغ بگم . من دارم میرم جبهه . من هم شروع کردم به گریه . گفت ، مامان انقدر بی تابی کردی که از همسایه ها هم خداحافظی نکردم . میگفت ، اگر بلد بودی و میومدی شاهرود . میدیدی که مادر ها چون بچه هاشون از ماشین جا موندند گریه میکنند اونوقت تو برای رفتنم گریه میکنی . بهش گفتم ، برو پسرم خدا به همراهت . کاپشن پدرش و پوشیده بود ولی براش تنگ شده بود . خیلی خوش و قد وبالا شده بود . همسایه نبودند که خداحافظی کنه . من هم گریه نکردم . بغلش کردم و رفت .
کد خبر: ۴۳۰۱۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

شهید احمد (عباس) فخاریان
گفت:«وظیفه به من حکم می‌کنه که بهشون تذکر بدم». هرکاری کردم قبول نکرد. رفت و با آنها صحبت کرد. نمی‌دانم ترسیدند یا واقعاً پشیمان شدند. حرف‌های عباس را قبول کردند. چون چند دقیقه بعد بساطشان را جمع کردند.
کد خبر: ۴۳۰۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰