کتاب کوچک جنگلی، داستانی از زندگی و مبارزات میرزا کوچک جنگلی اثر امیرحسین فردی می باشد که چاپ ششم آن توسط انتشارات قدیانی منتشر شد.

داستانی از زندگی و مبارزات میرزا کوچک جنگلی+معرفی کتاب

به گزارش نویدشاهدگیلان؛ کتاب «کوچک جنگلی» برای اولین بار در سال 1360 توسط حوزه اندیشه و هنر اسلامی (حوزه هنری) منتشر شد. تا مدت ها نایاب بود و اسمی از آن به میان نمی آمد تا اینکه برای دومین بار در 240 صفحه در سال 1380 توسط انتشارات قدیانی در تهران منتشر شد. بلافاصله چاپ های متعددی بر آن صورت گرفت. در سال 1388 این کتاب با همان محتوا ولی با طرح جلدی متفاوت در انتشارات انجمن قلم ایران به چاپ رسید.

زندگی میرزا کوچک خان شبیه داستان بلند و پرماجرایی است که اگر کسی همه دقایق آن را همان طور که بوده اند به رشته تحریر درآورد، ماجرایی جذاب و پر از فراز و فرود حاصل خواهد شد. ویژگی های چند سویه میرزا کوچک خان، عشق او به زادگاه و مردمش، اعتقادات مذهبی، تحصیلات، آموزش ها و تجربیاتی که در داخل و خارج ایران کسب کرده بود، ارتباطات وی با افرادی که برخی از آنها از چهره های شاخص در تاریخ جهان اند و رأفت و شکیبابی او از این شخصیت تاریخی، چهره ای مردمی و خستگی ناپذیر پدید آورده است که نامش و آرمانش همیشه در یادها باقی خواهد ماند. در کتاب کوچک جنگلی، نویسنده به کمک قوه تخیل خود ماجراهایی را خلق و به وقایع تاریخی این داستان ضمیمه کرده است تا جنبه های ادبی و هنری متن ارتقاء یابد و حاصل کار به اثری نافذ و پرکشش نزدیکتر شود.

سطرهای بالا، یادداشت پشت جلد کتاب «کوچک جنگلی» نوشته امیرحسین فردی است و می توان گفت جان مایه کلام این رمان در این سطرها نهفته است.

داستان زندگی و مبارزات میرزاکوچک خان جنگلی، قصه شیرین و آشنایی است که تکرار آن به مرور به کلیشه ای شدن مضمون فوق خواهد انجامید و اقدام نوی محسوب نمی شود.

اما اکنون با تلاش های تازه ای در این زمینه مواجه هستیم و آن نگاه جدید نویسنده در این رمان، آن هم از زاویه دیگری است. (منظور از کلمه «رمان» به خاطر غلبه قوه تخیل و در نهایت آفرینش اثری ادبی از یک ماجرای مستند است.)

خط شروع داستان با ورود میرزا کوچک خان به گیلان بعد از سال ها تبعید است.

در سه فصل ابتدایی، نویسنده بیشتر حوادث را مستندوار روایت و کمتر از نیروی تخیل و خلاقه خود استفاده می کند. شاید به لحاظ فضاسازی متن با اثری تاریخی در این فصل ها مواجه هستیم؛ اما نویسنده خیلی زود دغدغه اصلی خود- به کارگیری نیروی تخیل - را رو و دلبستگی خود نسبت به نگارش رمان را آشکار می کند. در فصل چهار به ترتیب شخصیت های تخیلی نویسنده وارد عرصه متن می شوند تا مخاطب از فضای مستند کتاب فاصله بگیرد؛ مناف، پیرمردی روستایی یکی از این شخصیت ها است که نویسنده سعی کرده به فراخور داستان او را خلق و در روند تکمیلی متن از وجود شخصیت او استفاده کند. در این فصل یک موقعیت مکانی هم خلق می شود که نویسنده از آن به عنوان بستری برای چیدن شخصیت های خود استفاده کرده است. روستایی بنام« صنوبرسرا» که از نظر مکانی بیشتر حوادث ثابت رمان در این مکان روی می دهد. در این رمان در واقع دو خط داستانی به صورت موازی و هم زمان به پیش می روند. در لایه نخست رمان که به زندگی و مبارزات میرزاکوچک خان جنگلی پرداخته می شود، نویسنده بدون کمک گرفتن از تخیل خود تنها به روایت مستندگونه حوادث نهضت جنگل می پردازد و عمده تلاش نویسنده دراین بخش روایت این اتفاقات با نثری پیراسته و شیرین است. اما در لایه دوم یا همانا صورتی از رمان که مدنظر نویسنده به حساب می آید، آدم هایی از جنس زمان میرزاکوچک خان در مکانی شبیه به مکان هایی که میرزا و یارانش در آن نفس می کشند حضور دارند، زندگی می کنند و به تناسب نقش خود روند تکمیلی متن را همراهی می کنند؛ آدم هایی مثل مناف پیرمرد روستایی که علاقه فراوانی به نهضت جنگل و شخص میرزاکوچک خان دارد و تنها دخترش مونس.

نویسنده در ابتدای فصل پنجم از این خانواده دونفره و ثابت رمان توصیف مختصری به صورت تلخیص ارائه می دهد:«هفت سال پیش، در یک چنین روز پاییزی غم انگیزی بود که زنش مرد. زیر نم نم باران، او را دفن کردند. آن ها یک پسر و یک دختر بیشتر نداشتند. پسر بعد از مرگ مادر، صنوبرسرا را ترک کرد. اول رفت تالش و مدتی هم در آستارا کار کرد. بعد هم مناف شنید که او به لنکران رفته، آنجا با یک تاجر ترک شریک شده و به تجارت مشغول است. مناف دیگر پسر را ندید فقط گاه و بیگاه مسافری که از روسیه و آذربایجان می آمد خبری از او برایش می آورد. حالا مونس مانده بود. و او. هر دو روزها را در سکوت و خاموشی می گذراندند.»

در فصل های بعدی، مناف همواره بین روستای صنوبرسرا تا اردوگاه میرزا و یارانش در دل جنگل در رفت و آمد است. او گاه برای آن ها آذوقه می برد، گاه خبری از میرزا و یارانش را می شنود و برای اطمینان خود را به آن ها می رساند، و سرانجام هم در یک میتینگ که بلشویک های وطنی به سرکردگی احسان الله خان به راه انداخته بودند و مناف به خاطر ارضای حس کنجکاوی خود که همواره هر جا اسم میرزاکوچک خان را می شنید می ایستاد تا از ماجرا سر در بیاورد کشته می شود. بهانه حادثه ای که در این بخش روایت می شود، در صحنه های قبلی به تفضیل توضیح داده شده است. مناف عادت دارد که موقع ظهر هر جا که باشد اذان بگوید. و این بار موقع اذان او مصادف می شود با زمان تحریک مردم از سوی بلشویک ها که افرادی نظیر میرزا و یارانش را متحجر می دانند. در این زمان مناف بنابر عادت خود عمل می کند: «وقت اذان بود. مناف رو به قبله ایستاده سر و سینه راست کرد. دست راستش را پشت لاله گوشش گذاشت و خطاب به آسمان ابرآلود فریاد کشید.

گفتنی است علاقه مندان جهت تهیه این کتاب می توانند به سراسر کتاب فروشی ها مراجعه نمایند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده