به گزارش
نویدشاهدگیلان؛
بسیجی شهید »غلامحسین صورتی» در یکم و خرداد و سال هزار و سیصد و چهل در میان خانواده ای مسلمان و مستضعف در ییلاق لاکه از توابع شهرستان رودبار دیده به جهان گشود. او در دامان مادری پاک، و در طبیعت بکر در میان زمین های زیبا و ناهموار و مرتفع ییلاق لاکه ، قد کشید و بزرگ شد. سال های زندگی او در کنار سایر اعضاء خانواده اغلب بدور از حضور پدر بزرگوارشان سپری شد . زیرا پدر ناچار بود برای تامین معاش خانواده هجرت نماید و به همین سبب سالی دو یا سه بار سعادت می یافت تا در جمع گرم و با صفای خانواده حضور یابد.
غلامحسین با ورود به سن 7 سالگی می بایست علاوه بر تحمل جدایی و فراق پدر و دوری مادر و دیگر اعضای خانواده و را نیز بالاجبار متحمل گردد. زیرا بدلیل نداشتن مدرسه در ییلاق لاکه، بناچار می بایست در کودکی، ترک دیار و هجرت نماید. بدین وسیله به اتفاق خواهرش در رودبار سکنی گزیدند. و برای کسب علم و دانش وارد مدرسه شدند.
حضور در کلاس های قرآن
ایشان با همه مشقاتی که در آنجا مواجع بود توانست تا مقطع سوم دبیرستان در رشته علم تجربی تحصیل نماید. او که در طبیعت پاک و زیبائی پرورش یافته بود تلاش نمود در حین تحصیل پای منبر روحانیون و در کلاس های تدریس قرآن مجید که توسط دانشجویان اعزامی از قم و تهران در مساجد خرمبو و خلسر برگزار می شد حضوری فعال داشت ، و حضور او در همین کلاسها و مجلس و پای منبرها نشستن باعث گردید که تدریجا از ظلم و ستم حکومت شاهنشاهی با خبر شود و بر خود وظیفه دانست تا بر علیه حکومت جور و فساد قیام نماید . در هر فرصتی سعی در آگاه نمودن نوجوانان و جوانان می نمود، و بارها دانش آموزان را برای تظاهرات و پاره کردن عکس های شاه معدوم به خیابانها می کشاند و بدین طریق اعتراض علنی خود را بر همگان اعلام می نمود. شب ها مخفیانه در منزل به اتفاق خواهرش اقدام به نوشتن پرده و پلاکارد و
دست نویس کردن پیام های حضرت امام (ره) می نمود.
جانش در راه دین و اسلام در طبق اخلاص گذاشت
ایشان در آگاه کردن خانواده و
اطرافیان نیز همت و تلاش زیادی نمود و حتی پاره ای از کار را برای زودتر به مقصد
رسیدن انقلابیون مسلمان به دست توانای مادر مکرمه اش سپرد تا مادر سفیری از سوی
انقلابیون مسلمان در ییلاقات لاکه باشد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، غلامحسین
که به آرزوی بزرگ خود رسیده بود، مشتاقانه
به عضویت بسیج سپاه رودبار در آمد و در کنار پدر و برادر به نگهبانی از کوی
و محلات رودبار خدمت نمودند و در خنثی سازی توطئه های شوم منافقین این شیاطین بی دین و مذهب تلاش فراوان نمودند، و
جان در راه دین و اسلام در طبق اخلاص گذاشتند.
غلامحسین جزء اولین گروه اعزامی رودبار به غرب کشور بود
با آغاز تهاجم نظامی دشمن بعثی، با همه عشقی که
به تحصیل داشت، درس و مدرسه را راه کرد و بنا به تکلیفی که احساس می کرد جزء
اولین گروه اعزامی رودبار به غرب کشور شد. ایشان در سومین مرحله اعزام که در سال
1360 بعنوان سرباز وظیفه پس از طی دورهً آموزشی در آبیک قزوین، به پادگان
فرماندهی لجستیک عباس آباد تهران انتقال یافت و پس از سپری کردن، 2 ماه خدمت در
تهران، بیقرار جبهه های رزم بود ، لذا از
فرمانده خود در خواست اعزام به مناطق جنگی
را نمود، و 18 ماه متوالی و با عشق و ایمان و اعتقادی راسخ در مناطق غرب و جنوب کشور در عملیاتهای مختلف
به مصاف با دشمن زبون نبرد کرد.
غلامحسین صورتی پس از اتمام دوره
سربازی به رودبار باز گشت و در کارخانه کفش گنجه مشغول به کار گردید، اما آسودگی
خاطر نداشت زیرا مرزهای میهن اسلامی را همچنان در مخاطره دشمن کافر می دید،
لذا مجدد راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.
شهیدی که در تمام زندگیاش مبارز بود
ایشان
تا سال 1366 بارها به جبهه ها ی جنگ با دشمنان، بنا به وظیفه و ادای تکلیفی
که برای حفظ و سیانت و پاسداری از اسلام و انقلاب
و دستاوردهای آن بر خود واجب می دانست،
لذا دل از دیار و کاشانه و تعلقات دنیوی کند ؛ و عشق و سعادت را در ارتفات
غرب و جزایر جنوب و اروند خروشان جستجو کرد. این جوان وارسته با تقوا پس از عملیات
نصر 8، پیکر برادرش شهید محمد صورتی را بسوی رودبار فرستاد، و خود به رزم و نبرد
با دشمن بعثی ادامه داد و روز بعد در حین فتح ماوت عراق به درجه رفیع شهادت نائل
آمد و در سومین روز بخاک سپاری برادر شهیدش در میان خیل عظیم مردم رودبار تشیع و
در گلزار شهدا در کنار برادرش آرمید و همنشین عرشیان گردید.