دنیای پرخاطره شهید فلاحتی؛ از مستطیل سبز انزلی تا جبهههای جنگ
به گزارشنویدشاهدگیلان؛ به مناسبت نزدیک شدن سالگرد شهید "محمود فلاحتی" سراغ خانواده شهید فلاحتی رفتیم، پدرش هنوز لباس و کوله سربازیاش را نگهداشته و مادرش هم طاقت نیاورده و خودش را به محمود عزیزش رسانده است، برادرانش هر شب کنار پدر میآیند و حسابی هوایش رادارند، وقتی سراغ دوستان شهید فلاحتی رفتیم چنان با هیجان در موردش صحبت میکردند که گویی همین دیروز کنارش بودهاند.
خاطرات پدر شهید محمود فلاحتی
یکشب محمود به خانه آمد و گفت فردا صبح میخواهم به جبهه بروم، من خیلی نگران شدم و صبح روز بعد او خداحافظی کرد و رفت، بعد از یک ساعت من به دنبال او راه افتادم و به ابتدای چهارراه چراغبرق رسیدم و متوجه شدم مینیبوسها در میدان شهر هستند و بهسرعت به آن سمت دویدم، محمود روی صندلی اول مینیبوس نشسته بود، من دو اسکناس ۵۰۰ تومانی به او دادم که فقط یکی از آنها را گرفت و نذر کردم که اگر پسرم سالم بازگردد یک گوسفند قربانی کنم، وقتی محمود از جبهه آمد و از نذر ما مطلع شد گفت: من میبینم هر چه تیر به سمتم میآید از کنارم میگذرد و از من خواست دیگر نذر نکنم و وقتی رفت بعد از مدتی خبر شهادتش را به ما دادند.
خاطره مجید فلاحتی برادر شهید محمود فلاحتی
در مسابقات قهرمانی گیلان برادرم کاپیتان تیم منتخب انزلی بود و این تیم مسابقهای با تیم منتخب لاهیجان داشت که من در کنار نیمکت روی چمن نشسته بودم، بهمن صالح نیا سرمربی تیم انزلی بود، در نیمه دوم درحالیکه تیم انزلی با گل نادر عزت الهی از تیم لاهیجان جلو افتاده بود یک توپ خطرناک به سمت برادرم آمد که معمولاً مدافعان در این مواقع توپ را با سر دور میکنند اما شهید فلاحتی توپ را با سینه استپ کرد و وقتی خواست توپ را دور کند مهاجم حریف خطای بسیار بدی روی او مرتکب شد که هر دو بازیکن روی زمین افتادند اما برادرم زودتر بلند شد و به سمت مهاجم حریف رفت و او را از زمین بلند کرد، بهمن صالح نیا با دیدن این صحنه از جایش بلند شد و برای برادرم دست زد، من هرگز آن صحنه را فراموش نمیکنم، آن بازی با همان نتیجه به پایان رسید.
خاطره پدر شهید فلاحتی از روزی که بهمن صالح نیا به خانه آنها آمد
بهمن صالح نیا زحمات زیادی برای فوتبالیستهای این شهر کشیده است، یک روز صالح نیا آمد به خانه ما و گفت میخواهم با پسرت صحبت کنم، محمود آمد و بهمن صالح نیا به او گفت هر چه که بخواهی برایت مهیا میکنیم تا به فوتبالت ادامه دهی، اگر بخواهی خانه، مغازه و کار برایت فراهم میکنیم، اما محمود گفت من دیگر نمیخواهم فوتبال بازی کنم و میخواهم به جبهه بروم.
خاطره برادر شهید فلاحتی از دوران فرماندهی او در آبکنار
برادرم فرمانده سپاه منطقه آبکنار بود و در آن منطقه فعالیتهای فرهنگی و ورزشی زیادی انجام میداد، او به دلیل اینکه قبل از تحویل دادن منافقین آنها را ارشاد میکرد و به آنها فرصت اصلاح شدن میداد موقعیت کاری خود را به خطر انداخته بود و باعث شده بود تا از رفتار وی برداشت اشتباه صورت گرفته شود، یکی از اهالی آبکنار که برادرش عضو منافقین بود برایم خاطرهای از شهید فلاحتی تعریف کرده که جالب است بدانید، او میگفت یک روز از سپاه وارد خانه ما شدند که برادرم را دستگیر کنند، وقتی وارد شدند شهید فلاحتی دستور داد که با پوتین وارد منزل ما نشوند، مادرم در حال نمازخواندن بود و شهید فلاحتی وقتی گریه مادرم را دید کنار او آمد و گفت مادر جان پسرت را فردا میآورم و همین کار را هم کرد و برادرم بعدازآن ماجرا تحت تأثیر صحبتهای شهید فلاحتی قرار گرفت و حتی بعدها خودش هم به جبهه رفت.
خاطره خواستگاری شهید فلاحتی
پدر شهید فلاحتی میگوید: یک روز محمود آمد و گفت تصمیم گرفتهام ازدواج کنم و آدرس خانهای را به ما داد و گفت با مادر به آنجا بروید، پدر آن دختر گفت باید برای تحقیق بیایم و بعد از چند روز به غازیان آمد و از شخصی به نام رضا در مورد محمود پرسید و بعدازاینکه مطمئن شد قرار مراسم رسمی گذاشتیم، اما محمود گفت فعلاً مراسم نگیرید، من میروم جبهه و چهلوپنج روز دیگر میآیم و بهتر است همان زمان مراسم بگیریم و بعد از چهلوپنج روز شهید شد، آخرین بار آن دختر را وقتی دیدم که پیکر محمود را به گلزار شهدا آوردند.
خاطرات اردشیر پور نعمت از شهید محمود فلاحتی
اردشیر پور نعمت به خواست خودش در گلزار شهدای انزلی گذاشته شد، وقتی بالای سنگقبر شهید فلاحتی ایستادیم اردشیر پور نعمت گفت: دقیقه همینجا ایستاده بود و میخندید! وقتی پیکر شهید خودپسند را آوردند مردم هجوم آوردند و همه از شهادت شهید خودپسند ناراحت بودند و گریه میکردند، محمد قدیر بحری بالای قبر ایستاده بود و جلوی فشار مردم را میگرفت، همه ناراحت بودند اما من برگشتم دیدم محمود فلاحتی همینجایی که به خاک سپردهشده است ایستاده و میخندد، با ناراحتی پرسیدم همه گریه میکنند و تو میخندی؟ شهید فلاحتی گفت او همانجایی رفت که آرزویش را داشت، شما نمیدانید او چه جای خوبی رفته است، چند ماه گذشت و پیکر شهید فلاحتی در همان قسمت به خاک سپرده شد.
اردشیر پور نعمت در رابطه با دعوت شهید فلاحتی به تیم ملی جوانان گفت: امین حاج رضایی مربی تیم ملی جوانان بود و از انزلی نادر عزت الهی و محمود فلاحتی به تیم ملی جوانان دعوت شدند، قرار شد ساعت ۹ صبح از انزلی به تهران برویم، نادر آمد ولی خبری از محمود نشد، رفتیم دم در خانه او اما گفت من نمیآیم، به او گفتم آرزوی هر جوانی است به تیم ملی کشورش دعوت شود اما محمود گفت تیم ملی باارزش است اما من جایی میروم که از تیم ملی مهمتر است و بعد از مدتی راه جبهه را پیش گرفت.
خاطره محمود رمضانی از شهید فلاحتی
نفر آخری که از شهید فلاحتی برایمان گفت هم نام او و هم پست او بود، محمود رمضانی رئیس هیئت فوتبال انزلی که از دوستان نزدیک شهید فلاحتی بود گفت: ما در تیم جوانان انزلی و شیلات در دفاع وسط کنار همبازی میکردیم، شهید فلاحتی بااینکه یک مدافع بود اما بسیار خوشتکنیک و باهوش بود، علاوه بر این او در مسائل اخلاقی یک الگو بود و من شیفته رفتار او بودم، او همیشه با وضو وارد زمین میشد و یک روز قبل از بازی داشت وضو میگرفت که از او پرسیدم چرا وضو میگیری؟ گفت باید به همه کارهایمان رنگ خدایی بدهیم، من افتخار میکنم که مدتی را در کنار این انسان بزرگ بودم.