خلاصه اي از زندگي نامه و خاطرات شهيد محمد شاهين/ به قرآن و اسلام خدمت كنید
چهارشنبه, ۲۹ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۱۴
زندگي اين خانواده خيلي ساده، محمد مملو از محبت و چراغ پرنور اين خانواده بود كه فداي اسلام و قرآن گرديد و آخرين حرفش اين بود «وجدانم قبول نمي كند من در خانه باشم دوستان در جبهه بجنگند» مگر خون من از خون آنها رنگين تر است.
نویدشاهدگیلان: شهيد محمد شاهين تنها فرزند خانواده بوده و پدرش از راه كارگري معاش زندگي را مي گذراند وقتي كه محمد شش ساله شد روانه دبستان فردوسي در اين شهر دوران ابتدائي را با نمرات ممتاز و با انضباط خوب به پايان رسانيد و بعد دوره راهنمايي گذراند و بعدا وارد هنر صنعتي گرديد و با نمرات خيلي خوب و با انضباط خوب به پايان رسانيد و در نتيجه ديپلم هنرستاني در قسمت مكانيك و با نمرات خيلي خوب گرفت و از نظر اخلاق و برخورد با مردم بسيار خوب و شايسته و دوست داشتني بود.
درباره شهيد محمد شاهين بطور خلاصه بايد گفت كه تمام دوران تحصيلي هميشه شاگرد ممتاز بوده و مخصوصا وقتي كه مخصوصا وقتي كه ديپلم را گرفت كاملا بر زبان انگليسي تسلط كامل داشت و حتي بعضي از فاميلين و آشنايان از ايشان خواستند كه براي ادامه تحصيل به خارج برود. ولي محمد چنين ادعا مي كرد كه وضع مالي پدرم خيلي خراب است و در اكثر كارها كه معاش زندگي مان را مي گذراند من همراه پدر پيرم كار مي كنم.
محمد يك جوان بسيار مؤمني بود چون از يك خانواده فقير و مسلمان تربيت شده بود و هنوز انقلاب پيروز نشده بود با دوستان خود در هر جا و در هر مجلس صحبت از انقلاب اسلامي مي كردند و وقتي كه انقلاب پيروز شد همراه با دوستان بسيجي در شهرباني و ژاندارمري نگهباني مي دادند و حتي براي قدرداني از ايشان حاج آقا محفوظي با دست خودشان قرآني به ايشان هديه نمودند.
بله محمد شاهين هنوز انقلاب پيروز نشده بود مدت 24 ساعت در شهرباني رودسر باز داشت گرديد ولي چون از ايشان مدركي به دست نياورده بودند آزاد گرديد. در موقع حساس انقلاب در هر مجلسي كه شركت مي كرد يا هر جلسه اي كه بود بر عليه طاغوت شايعه پراكني و به نفع جمهوري اسلامي «امام خميني» صحبت مي كرد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با چند نفر از دوستان قرار گذاشتند كه فعاليت بيشتري داشته باشند و حتي اگر انقلاب اسلامي احتياج به خون ايشان داشته باشد دريغ نكنند كه در اين زمان به جبهه را مقدم شمردند وقتي كه يك نفر از دوستان در جبهه شهيد شد و خودش دومين نفري بود كه در غرب سوسنگرد شهيد شد و سومين نفر آنها هم بعد از مدتي در جبهه شهيد شد.
شهيد محمد شاهين اگر با كسي برخورد مي كرد كه از انقلاب اطلاعي نداشت سعي و كوشش مي نمود كه حد امكان از روي منطق طرف مقابل را روشن سازد و در مدت 23 ماه خدمت كه انجام داده بود تقريبا 15 ماه در كردستان بود يا خودي جبهه كه چندين برخورد با ضد انقلابيون كه در كردستان داشت و در جبهه آر پي چي زن بود. در شهر خود با بسيج همكاري مي كرد و تا زماني كه صلاح دانست كه جبهه مقدم است و خودش را به ژاندارمري معرفي نمود و حتي يك سال ديگر هم مانده بود به سربازي فورا عازم جبهه گرديد. بعد از چند درگيري مسلحانه در كردستان مخصوصا در دوره قاسم لو ديوان دره ـ محاباد ـ اهواز و غيره... و بعدا عازم سوسنگرد شد كه بعد از چند ماه انجام وظيفه به اسلام در غرب سوسنگرد شهيد شد.
بله شهيد محمد شاهين يك بار در دره قاسم لو و دو بار در جبهه در قسمت پاوران و شانه و سر بر اثر تركش مجروح شده بود. به هر نحو مي خواست به قرآن و اسلام خدمت كند و از طرف ديگر و هر وقتي كه امام يا آيت الله بهشتي از راديو يا تلويزيون صحبت ميكرد گوش مي كرد و به پدر و مادر پير خودش مي گفت بايد راه كربلا را باز كنيم و شما را به زيارت امام حسين(ع) ببرم.
محمد داراي يك پدر و مادر پيرو از كار افتاده و يك خواهر مي باشد و زندگي اين خانواده خيلي ساده محمد مملو از محبت و چراغ پرنور اين خانواده بود كه فداي اسلام و قرآن گرديد و آخرين حرفش اين بود «وجدانم قبول نمي كند من در خانه باشم دوستان در جبهه بجنگند» مگر خون من از خون آنها رنگين تر است.
پدر شهيد محمد شاهين آقا حاج علي اكبر شاهين
نظر شما