فرشید اباذری: از بازماندگان افطار خونین رشت+عکس
پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۱۱
صدای بچه ها بود که میگفتند مجید شهید شده مجید شهید شده کشان کشان خودم رو به بیرون اتاق رسوندم با صحنه ی بدی مواجه شدم
جماعت یه دنیا فرقه بین دیدن وشنیدن
برید از اونا بپرسید که شنیده ها رودیدن
راز سنگرای عشق را باید از ستاره پرسید
التهاب تشنه ها رو کی میدونه غیرخورشید
برید از اونا بپرسید که شنیده ها رودیدن
راز سنگرای عشق را باید از ستاره پرسید
التهاب تشنه ها رو کی میدونه غیرخورشید
فرشید (محمد علی) اباذری یکی از پایهگذاران حرکتهای بچه مذهبی ها در رشت است که از ۱۵ سالگی مبارزه علیه رژیم فاسد پهلوی را شروع کرد. میگوید به واسطه شغل پدر که کتابفروشی داشت و در آن روزهای انقلاب مکانی شده بود برای تجمع بچه مسلمانها ، تأثیر زیادی در روحیه او گذاشته و سبب شده از همان اوایل جوانی یعنی وقتی ۱۵سال بیشتر نداشته مبارزه علیه ظلم و جور را آغاز کند, وزمانی که وارد دبیرستان(قائمیه) شد بواسطه ی مدیریت دبیرستان که از دوستان ونزدیکان نواب صفوی بود با برنامه ها و افکار او آشنا شود…
فرشید اباذری را به جرأت میتوان از قدیمیترین مبارزان انقلاب ، دررشت دانست که گنجینه خاطراتش به اواخر دهه ۵۰برمیگردد. با وجود گذر زمان مثل کتاب تاریخی زندهای است که هر صفحهاش پر است از خاطرات ناب؛ از آخرین روزهای حکومت شاه، از نخستین جرقه های انقلاب تا به ثمر رسیدن انقلاب شکوهمند اسلامی در سال ۵۷ و مبارزه با منافقین و گروهکها در دهه ی شصت و جنگ تحمیلی و… و امروز هم برای دفاع از بیت المال و مظلومیت کافی است از واقعهای در رشت سئوال کنی تا خاطراتی که از نزدیک دیده را با بخشندگی بسیار برایت بازگو کند و صد دریغ و افسوس که همه این خاطرات ارزشمند ثبت و ضبط نشده است.
خودش میگوید نوشتههای پراکندهای از خاطراتش را دارد که ابتدا به فکر گردآوری و چاپ آن بوده، اما فرصتی برای این کار پیدا نکرده است؛ در سالروز شهادت کریم اسلام پرست و مجید ثابت قدم از همرزمان ودوستان فرشید اباذری، این پیشگام انقلاب اسلامی رشت به سراغش رفتیم تا گوشهای از خاطرات افطار خونین را برایمان روایت کند.
در ادامه بخشهایی از خاطرات فرشید اباذری را از زبان خودش عنوان میشود: «میدانید که در آن دوران گروههای سیاسی مخالف انقلاب فراوانی وجود داشت که هر کدام به هر طریقی در حال فعالیت بودند در این بین بچه های مذهبی شکل منظمی نداشتند که ما سعی کردیم اولین هسته بچه حزب اللهی های رشت رو ایجاد کنیم و با شناسایی بچه های حزب اللهی در محلات و جذب آنها هستهی اولیه شکل گرفت و شروع به فعالیتهای مختلف کردیم. در سال شصت با ترور استاندار وقت شهید علی انصاری و معاون عمرانی او علیرضا نورانی گروهک منافقین رسما فعالیتهای مسلحانه ی خودش رو در رشت آغاز کرد و چون آنروزها در تب و تاب انتخابات ریاست جمهوری (شهید رجایی)بودیم دیدارها و نشست های ما بیشتر شده بود. به همین خاطر که فردای روز حادثه (افطار خونین) هم انتخابات بود و مصادف شده بود با شبهای قدر قرار گذاشتیم افطار بچه ها خونه ی ما جمع بشن. یکسری از بچه ها آمدند ویکسری قرار گذاشتن بعد افطار بیان. سر سفره ی افطار نشسته بودیم ده یازده نفری بودیم من یادم میاد جلوی در نشسته بودم چایی سری اول تمام شد. آشپزخانه ی ما داخل حیاط بود مادرم رفت چایی بریزه توهمین موقع ها بود که یکی از بچه ها که بعدها فهمیدیم جز منافقین بوده ومدتها خودشو جای بچه حزب اللهی جازده بود بلند شد رفت بیرون، کسی توجه نکرد شاید اون موقع فکرمیکردیم داره میره وضو بگیره که یک لحظه متوجه شدیم شخصی وارد اتاق شد وهمه رو به رگبار بست و یک نارنجک انداخت وسط سفره و فرار کرد وقتی به خودم اومدم همه جا پربود از خون سقف اتاق ریخته بود همه رفقا سراغ بقیه رومیگرفتند یک نگاه به خودم کردم تیر به پام خورده بود و شانه ام پر از ترکش نارنجک. صدای بچه ها بود که میگفتند مجید شهید شده مجید شهید شده کشان کشان خودم رو به بیرون اتاق رسوندم با صحنه ی بدی مواجه شدم مادرم توی حیاط افتاده بود و سینی چای پخش تو حیاط وقتی بهش رسیدم زنده بود منافقی که تو حیاط اومده بود وقتی با مادرم مواجه شده بود با قنداق اسلحه زده بود به صورتش و مادرم افتاده و سرش به لبهی حوض برخورد کرده بود و از حال رفته بود. اصل داستان این بود که اون منافق، غلام وقتی بلند شده بود طبق برنامه قبلی از خونه میره بیرون در رو برای دوتا منافق دیگه باز میزاره و یکی میاد داخل و اون اتفاق می افته.
مردم زیادی جمع شده بودند و ما رو بسمت بیمارستان در حال هدایت بودند و دریغ از اینکه غلام به سمت منزل کریم درحال حرکت بود، بعد ها مادر کریم گفت: غلام دمِ در بود. باباش بیرون بود، وقتی می خواست بیاد اونو دید که توی راهرو منتظره. گفت منافق ها ریختند خونه ی فرشید اباذری و ترورش کردند. تو بیا کمک کن ببریمش بیمارستان. کریم خواست موتورشو برداره که غلام گفت تو موتورت رو نیار، من موتور همرامه. به کریم گفت تو جلو بشین من هم پشت میشینم. رفتند توی کوچه ی حاج آقا بزرگ. اونجا خلوت بود همون جا از فرصت استفاده کرد هفت تیرش رو در آورد از پشت به کریم شلیک کرد. بعد از موتور انداختش پایین، یه تیر هم به قلبش زد. ( دوم مرداد ۶۰ ) غلام دیگه سپاه نرفت و ازش خبری نشد. همه متوجه شدند که کار اونه.
حرف دل: مردم مسلمان ایران با رهبری امام خمینی(ره) توانستند حکومت طاغوت را به زانو درآورند، در عین حال که همزمان با مبارزه با حکومت، با گروه هایی که دم از کفر میزدند مثل کمونیستها و… هم مقابله میکردند و اجازه جولان به آن ها در کشور مسلمان و شیعه مذهب ایران را نمیدادندمانند آنچه این روزها ما در عراق می بینیم (داعش) فرق آنروز ما با امروز عراق داشتن رهبری و پیروی از خط ولایت فقیه بود.که باید هیچگاه فراموش نکنیم.
در پایان آنچه به نظرم می رسد باید یادآوری کنم ما برای بقای اسلام قیام کردیم، همانطور که خداوند در قرآن کریم میفرماید: اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم.(سوره رعد، آیه۱۱) شادی شهدا و امام شهدا صلوات/دیارمیرزا
نظر شما