شهید غلامرضا بامروت از فرماندهان صاحب سبک و صاحب نام گیلان
رزمندگان لشکرقدس گیلان زیر آتش شدید قرارداشتند. دستور و تاکید قرارگاه به لشگر این بود: رزمندگان لشکر قدس تا پای جان «مقاومت»کنند.
چون ازسه طرف در معرض «دید و تیر» دشمن بودیم یارای تقاضای آتش تهیه از قرارگاه را نداشتیم زیرا هرآتشی ممکن بود بر روی رزمندگان خودی بریزد.
با رشادت های رزمندگان لشکرقدس و عمل موفق گردانهای امام حسین و کمیل و میثم و… حالا به چندصد متری فتح کامل «جزیره بوارین» رسیده بودیم.
«گردان کمیل» ترمیم شده ، اینبار ماموریت حفظ فتوحات جزیره بوارین در شلمچه رابرعهده گرفته بود.
با شهید اصغریخواه، برادران: سردار ابراهیم حق بین، حاج جمشید شعبانپور و عیسی پژوهی شب هنگام پشت خاکریز نشسته و گرم صحبت بودیم که سردارشهید غلامرضا بامروت به جمع ما اضافه شد.
تغریبا همه ی گردانهای باقیمانده ل قدس به نوبت به خط زدند ولی قادر نشدند حدودا ۲۰۰ متر باقیمانده تا «موتورخانه» جزیره بوارین را به صورت کامل آزاد کنند.
مقاومت و آتش جهنمی دشمن نشان میداد که سقوط «جزیره» کلید فتح کل منطقه بود.
گزارشی از آرایش دشمن و «وضع» موجود توسط دوستان به شهید غلامرضا بامروت از فرماندهان صاحب سبک و صاحب نام گیلان داده شد
نوبت گردان تحت فرماندهی ایشان بود که امشب به دشمن بزند.
بی اختیار پریدم تو صحبت های این چند نفر!
گفتم : آقا غلامرضا! به حرفای اینا توجه نکن!!
با بچه های گردان چندشب پیش زدیم به خط و نتیجه نگرفتیم، با "یک یا دو گردان” و حتی یک لشکر نمیشه تو این آتش جهنمی و استحکامات؛ باقی مانده منطقه را آزاد کرد! باید دولشکر از دو طرف بیاد و دشمن قیچی بشه.
شهید اصغریخواه هم تایید کرد. ولی شهید بامروت مصمم بود.
با لحجه«گیلکی» رشتی خطاب به بنده،گفت: به من میگن «بامروت»!؛ امشب کاررا یکسره می کنم!
چه عشق و اراده ای داشت؛ خدایی…
اصرارم، افاده نکرد.
رفت تا نیمه شب با گردان برگردد.
از طریق بیسیم و… خیلی تلاش کردیم تا نظر سردارهمدانی فرمانده لشکرقدس گیلان را عوض کنیم، که نشد.!
گویا دستوراز قرارگاه بود.
حوالی نیمه شب سردارشهید غلامرضا بامروت با گردان اش آمد.
از جلوی بنده (محل بریدگی خاکریزکه نقطه رهایی رزمندگان بود) خواست رد بشه که دستم را دراز کردم و دست اش را گرفتم.
گفتم: بامروت! تا اون «ساختمان مخروبه» میدان مین هستش
اگه خواستید برید از نی زارها برو (چون چندشب قبل ماهم از نیزارها به خط زده بودیم منطقه را دقیق می شناختم)
گفتم: جاده بغل نی زار دشمن چند تا دولول ۲۳میلی متری (رو زمین در درون قبر مانندی) کاشته و بچه ها را درو میکنه؛اصلاً قابل مشاهده نیست. یه دفعه بیرون میان از درون قبر، غافلگیرانه و البته بسیار هماهنگ آتش می ریزندو…
از من تشکرکرد و خواست خداحافظی کنه…
پایش را کشیدم و گفتم:بامروت! نرو!
ولی او مصمم بود
… رفت
زد به دشمن و اتفاقا خیلی خوب هم پیشروی کرد.
از بی سیم کنترل می کردیم مکالمات اینا رو
این فریاد شهید بامروت خوب یادمه تو بی سیم به فرمانده لشکر می گفت : الان من کنار «موتورخونه ام» ، برم اون طرف؟ (منظور جزیره ام الطویل بود که فقط یه پل خاکی فاصله داشت)
به شهید اصغریخواه گفتم : محمد! کارعراقی ها تمومه!!
«بامروت»کل منطقه را گرفته!! میدونم پل و «موتورخونه» کجاست!
دستها به نشانه «شکر» بالارفت.
گفتم: خدایی راست میگه بامروت، اونجا پایان استحکامات عراقی هاست.
بعدهم ازش خواستم تا بریم (جلو) اونجا پدافند کنیم . قرارشد از طریق بی سیم از شهید همدانی اجازه بگیره که…
دیگر صدای «بامروت» شنیده نشد!
هرچه فرمانده لشکر و بچه ها تو بی سیم صداش کردند… بی فایده بود و پاسخی نمی شنیدند!
بله؛ او جانانه ایستاد،جنگید و خداوند مزد ایثارش را کریمانه داد. بامروت در حالیکه تا فتح کامل فاصله ای نداشت شهدشهادت نوشید.
بامروت که «شهید» شد شیرازه ی کار از هم گسست و…
بچه هاش یکی یکی ازهمان بریدگی خاکریز کنارما؛ برسر زنان برمیگشتند به عقب…
و…
و..
تا اینکه چند شب بعد
قرارشد لشکر قدس و لشکر ۵ نصر از دوطرف دشمن را قیچی کنند وچنین کردند.
لطف خدا شامل حال رزمندگان اسلام شد و ایثارومقاومت بچه ها نتیجه داد…. جزیره «بوارین» که خون بهای بامروت ها بود؛ بطور کامل آزاد شد.
با آزادشدن جزیره بوارین دشمن از جزیره ام الطویل تا کنار پتروشیمی عقب نشینی کرد. پتروشیمی هم کامل به دست رزمندگان اسلام افتاد.
… یاد و خاطره ی همه ی سروقامتان گیل در عملیات کربلای ۵ گرامیباد
یادآوری:
بعدها سردارشهید حاج حسین همدانی فرمانده دلیر لشکرقدس گیلان بواسطه ایثار،ایستادگی و مقاومت جانانه رزمندگان گیلان مفتخربه دریافت نشان «فتح» ازدست مبارک فرمانده معظم کل قوا شد.
منبع : احرارگیل