دوشنبه, ۰۳ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۱۵:۲۳
نوید شاهد - جانباز و آزاده «صادق مهماندوست» در قسمت چهارم خاطراتش نوشت: «مشت عباس از پیرمردان گردان ابوذر و آزاده ای بهبهانی بود که در عملیات غرور آفرین خیبر در چنگال دژخیمان بعثی گرفتار شده بود. اما این ظاهر قضیه بود چرا که او نه تنها گرفتار نبود بلکه با روحیه ی بالای خودش به همه بچه ها هم روحیه می داد.»

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران: صادق مهماندوست یکی از جانبازان و آزادگان شهرستان قدس است که خاطرات خود را از روزهای حماسه و ایثار نوشته است و در اختیار سایت نوید شاهد گذاشته است که اکنون قسمت چهارم را در ادامه می‌خوانید.

«به یاد مشت عباس صلواتی»

به یاد مشت عباس صلواتی

مشت عباس از پیرمردان گردان ابوذر و آزاده ای بهبهانی بود که در عملیات غرور آفرین خیبر در چنگال دژخیمان بعثی گرفتار شده بود. اما این ظاهر قضیه بود چرا که او نه تنها گرفتار نبود بلکه با روحیه ی بالای خودش به همه بچه ها هم روحیه می داد.

مشت عباس در مدت شش، هفت سالی که در بند عراقی ها بود با دعوت بچه ها با فرستادن صلوات غم و غصه را از دل آن ها بیرون می برد. بچه ها به محض دیدن این پیرمرد جوان دل و همزمان با مشاهده چهره متبسم او، چهره هاشان خندان شده و ناخواسته صلوات بر زبان جاری می کردند. خیلی اوقات اگر بین یچه ها کدورتی هم بود با حضور مشت عباس و لبخندش و دعوت آن ها به ذکر صلوات، عملاً کدورت ها را از بین می رفت و الحق و الانصاف نقش بسزایی در حفظ روحیه معنوی و صمیمت اسرا داشت. هرگاه احساس می کرد فردی دچار ناراحتی و غم و اندوهی شده با دعوت او به قدم زدن در محوطه اردوگاه و صحبت کردن  با او و دعوت به فرستادن صلوات امکان فکر کردن پیرامون مسائل و سختی های اسارت را از او می گرفت و در جهت تقویت روحیه آزادگی او تلاش می کرد. خدا نگهدارش باد .

حاج عبادالله و تلویزیون

سال 1363 بود که عراقی ها با آوردن تلویزیون سعی داشتند به فرهنگ دینی بچه ها آسیب برسانند در یکی از این موارد حدود 500 نفراز بچه ها را به زور برای دیدن تلویزیون در یک آسایشگاه جمع کرده بودند ، همه بچه ها سر خود را بعنوان عدم رضایت از دیدن تلویزیون و فیلم های مبتذل به پایین انداخته بودند که ناگهان یکی از سربازها با اعتراض رو به حاج عبادالله نوروزی که از پیرمردان اردوگاه بود کرده و خطاب به او گفت : چرا تلویزیون نگاه نمی کنی؟

او جواب داد: دوست ندارم. سرباز دوباره با طعنه و خنده گفت: هان،  نکنه حرام است که نگاه نمی کنی؟ اگر حرام است شما که زمان شاه بدتر از این را داشتید؟ در این زمان حاج عبادالله با جدیّت و شجاعت تمام گفت: اگر ما آن تلویزیون و فساد زمان شاه را می خواستیم هزاران شهید نمی دادیم که انقلاب کرده باشیم.

با این پاسخ قاطع، سرباز عراقی به خشم آمد و با تندی او را کنار زد و آسایشگاه را ترک کرد.

احمد شلغم 

یکی از نکات جالب در اسارت این بود که هر کدام از بچه ها سعی می کردند به نحوی عمل کنند که فضای سخت، خشن و آزار دهنده اسارت، به فضایی دوستانه، پرمحبت و زیبا تبدیل شود و برای انجام این خواسته سعی می کردند با ایجاد بهانه هایی ولو کوچک بچه ها را شاد نگه دارند.

از جمله این که یکی از دوستان که از برادران ارتشی بود ، با وانمود کردن این که از "شلغم" بدش می‌آید، در هنگامی که بچه ها اسم او را با کلمه شلغم بیان می کردند ( احمد شلغم) او با عکس العمل و اظهار این که این کلمه را نگوئید ، بدم می آید، با بچه ها شوخی می کرد و این روند سال ها ادامه داشت.

 تا این که پس از آزادی از چنگال مزدوران بعثی، یکی از دوستان از او پرسید: احمد آقا به راستی از شلغم بدت می آید؟ او با تبسمی پاسخ داد: نه به خدا، فقط بخاطر این که بچه ها بهانه ای برای شوخی و خندیدن داشته باشند من این طور وانمود می کردم، و الا از شلغم خیلی هم خوشم می آید و خوردنش را دوست دارم!

مقطوع من مدینه

یکی از شیوه های آزار و اذیت عراقی ها این بود که تعمداً آب لوله کشی شهری و اردوگاه را قطع می کردند و برای این کار هم معمولاً فلکه آب هر آسایشگاه که در بالای پشت بام آن آسایشگاه بود، توسط سرباز عراقی بسته می شد.

در یکی از این موارد، شیر آب یکی از آسایشگاه ها باز مانده بود و سربازان اردوگاه فراموش کرده بودند آن را ببندند !!  لذا یکی از بچه ها با طعنه رو به یکی از سربازان عراقی کرد و گفت: سیدی، آب آسایشگاه سه، هنوز بسته نشده اگر میشه به سرباز نگهبان پشت بام بگو فلکه را ببندد!

سرباز عراقی که فکر نمی کرد فلکه بسته نشده باشد، برای توجیه بسته نبودن آب آسایشگاه، رو به آن فرد کرد و گفت: ماء مَقطُوع مَن مَدینهَ : ( آب از شهر قطع است) یعنی وانمود کرد که آب توسط ما قطع نشده بلکه از شهر قطع شده، جالب این که آن برادر هم که عربی بلد نبود، کلمه (مدینه) را که به معنی شهر است، به معنی "شهر مدینه" در عربستان تلقی کرد و پیش خود گفت: این سرباز رو ببین، فکر می کنه من متوجه نمی شم، اینجا کجا و مدینه کجا؟! راه خود را پیش گرفت و رفت.

بعد از این ماجرا، سرباز عراقی متوجه شد که آب آسایشگاه سه قطع نشده ، به نگهبان پشت بام اشاره کرد تا آب را بست. "مقطوع مِن پشت بام لا مِن مدینه" 

ادامه دارد...

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده