يکشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۰۵
قرار بود از مرگ نترسم / تا پدر راحت تر به جنگ برود / مرد خانه باشم و برف ها را پارو بکشم / درخت ها را هرس کنم و علف های هرز را / از باغچه بیرون بریزم.
صحنه ی آخر

قرار بود از مرگ نترسم

تا پدر راحت تر به جنگ برود

مرد خانه باشم و برف ها را پارو بکشم

درخت ها را هرس کنم و علف های هرز را

از باغچه بیرون بریزم.

هشتمین زمستانم بود و بادبادک هایم

در گنجه خاک می خوردند.

و من بالای سر خانه ایستاده بودک.

پدر رفته بود زمینش را از پنجه های شیاطین

پس بگیرد

رفته بود تا چشم های سارا

در ویترین های سیه دشمن

به حراج نرود

پدر رفته بود تا حماسه شاهنامه

در گوش های جهان بپیچد

سال ها می گذرد

پدر هنوز بازنگشته

مادر گیس هایش را سپید می بافد
چشم های سارا زیباتر شده است

و من بالای سرزمینم ایستاده ام.

پناه بگیر

پرده ها تکان می خورند و پرنده ها

یکی یکی به زمین می ریزند

درخت ها

سایه هاشان را

از ترس گم می کنند و می لرزند.

عجب نمایش هولناکی است!

این صحنه ی آخر

آسمان رعدی می زند و

ستاره ها پخش زمین می شوند

انگار تمام جهان یک شب طولانی است

که خورشیدش را

خفاش ها دزدیده باشند

از پشت شیشه عقب برو

نمی خواهم گلوله چشم هایت را بچیند

و این تراژدی دل گلدان ها را بشکند.

سروده طاهره ده پایینی

منبع: دروازه عروج، اشعار برگزیده دومین جشنواره شعر داستانی دفاع مقدس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده