فجرآفرینان گیلان :
شهید الیاس سالاری در سال 1354 در شهرستان رودسر به دنیا آمد. سه بهار از عمرش سپری نشده بود که در 22 آبان 1357 به همراه مادر و دایی‌اش وارد لاهیجان شد و در اوج تظاهرات آن روز با اصابت گلوله‌ای به خیل شهیدان انقلاب پیوست و به شهادت رسید.

نویدشاهدگیلان: شهيد الياس سالاري فرزند مختار در مورخه بيستم شهريور ماه سال 1354 در شهرستان رودسر ديده به جهان گشود و در همان اوان كودكي با آن كه كوچك بود هر چيزي را كه برايش مي گرفتند با بچه هاي هم سن و سالش تقسيم مي كرد. با آن كه بچه بود پر مهر بود و محبت داشت و هميشه غذايي كه مادرش مي پخت براي مستاجرشان مي برد و مي گفت كه آنها مثل ما غذا ندارند و يك روز قبل از شهادتش هم كه خانواده اش مي خواستند گوسفندي را قرباني كنند رفته بود گوسفند را بغل كرده بود و به پدرش التماس مي كرد كه گوسفند را قرباني نكند و وقتي كه پدرش گوسفند را سر بريد گوسفند را كه در خون مي غلتيد تماشا مي كرد و گريه مي كرد و شب قبل از شهادتش نيز يك دفعه از خواب پريد و جيغ كشيد و بدنش نيز مي لرزيد.

انقلاب اسلامی استان گیلان؛ راوی خاطرات خانواده شهيد الياس سالاري

جريان شهادتش هم بدين طريق اتفاق افتاد كه صبح روز 22 آبان ماه سال 1357 همراه دايي و خاله اش كه در لاهيجان بودند مي خواستند به لاهيجان بروند كه آن شهيد هم به دنبال آنان به راه افتاد اما پدر و مادرش مخالفت كردند ولي آن شهيد گريه مي كرد و حالت خاصي به خود گرفته بود و مثل اين كه مي خواست به معبودش بپيوندد بلاخره مادر و پدرش مجبور شدند كه با بردن او به لاهيجان موافقت كنند. دايي شهيد الياس سالاري واقعه آن روز را اين طور بيان مي كند؛ آن روز من و خواهر و آن شهيد وقتي به لاهيجان رسيديم من ديدم كه وضع لاهيجان به همان حالت اول نيست و يك مقدار لاستيك سوخته و ماشين سوخته توي خيابان بود و ما وقتي از خيابان حافظ جنوبي سابق بالا رفتيم و به مسجدي كه در اول خيابان كاشف غربي سابق وجود داشت رسيديم حدود 1000 نفر از مردم را ديديم كه دور دايره جمع شده اند و شعار مرگ بر شاه مي دادند در اين گير و دار من يك دفعه متوجه شدم كه از دستم خون مي آيد و وقتي من اين منظره را ديدم در جلوي مسجد يك كوچه بود من توي كوچه رفتم اول متوجه بچه كه بغلم بود نبودم وقتي بچه را در زمين گذاشتم تا ببينم كه به كجاي دستم تير خورده است ديدم از سينه شهيد خون مي آيد و بچه به خود مي پيچد وقتي بچه را بلند كردم ديدم از پشتش تير خورده است و نوك تير از سينه اش بيرون آمده و به سينه ام خورده بود. البته در اين فاصله گاز اشك آور و تير نيز شليك مي شد

وقتي من حال بچه را ديدم او را بغل كردم و خود را به ماشين كه در خيابان ايستاده بود رساندم و خواهرم نيز وقتي مرا ديد دنبالم دويد و خود را به ماشين رساند و ماشين نيز فوراً ما را به بيمارستان برد و بچه را از ما گرفته دست و سينه ام را پانسمان كردند و خواهرم نيز در بيمارستان بود من بعدازظهر همان روز به رودسر آمدم و به خانواده اش خبر دادم و بعد از دو عمل جراحي الياس شربت شهادت نوشيد و صبح روز 23 آبان 57 شهيد را در قبرستان سرپل شرقي شهرستان رودسر دفن كرديم.

 از همان اوايل مهرماه كه دانش آموزان در جلوي اداره آموزش و پرورش اجتماع مي كردند سپس راهپيمايي ها هميشه در راهپيمائي ها شركت داشتيم و در نماز جماعتي كه در همان مهر ماه در خيابان حافظ جنوبي تشكيل شد ما شركت داشتيم. البته گفتن اين مطلب لازم نبود ولي براي اين كه معلوم شود كه مسئله فقط يك حادثه براي ما نبود اين مطالب را گفتم و پيام ما به ملت قهرمان و شهيدپرورمان اين است كه با اتحاد و همكاري خود تمام توطئه هاي شرق و غرب را سركوب نموده و هميشه پيام امام امت اين مرد آزاده تاريخ را با جان و دل بپذيريم و هميشه در خط صراط مستقيم كه همانا خط امام امام است قدم گذاشته و گول شياطين شرق و غرب را نخورند و با هوشياري توطئه منافقان و كفار را خنثي كنند پيام ما به رزمندگان اسلام اين است كه تا پيروزي نهايي بجنگند. به قول امام صلح بين اسلام و كفر معني ندارد.

و پيام ما به رهبر كبير انقلاب اين است كه امام اي بت شكن اي حسين زمان ما تا آخرين قطره خون به دنبال تو هستيم و همگي ايمان خود را براي شهادت در راه اسلام آماده كرديم .


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده