امیر سپهبد علی صیاد شیرازی/
چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۴
عمليات ما در منطقه ي مريوان خيلي جالب بود . آن زمان از وانت تويوتا که کارآيي خوبي دارد ، خبري نبود . بهترين ماشين ما در عمليات پاکسازي وانت سيمرغ بود که روي آن اسلحه کاليبر پنجاه سوار مي کرديم . آن زمان از دوشکا هم که در اين طور مواقع کارآيي خوبي دارد ، خبري نبود . مجبور بوديم از کاليبر پنجاه استفاده کنيم که معمولاً پس از شليک چند تير گير مي کند .
عمليات ما در منطقه ي مريوان خيلي جالب بود . آن زمان از وانت تويوتا که کارآيي خوبي دارد ، خبري نبود . بهترين ماشين ما در عمليات پاکسازي وانت سيمرغ بود که روي آن اسلحه کاليبر پنجاه سوار مي کرديم . آن زمان از دوشکا هم که در اين طور مواقع کارآيي خوبي دارد ، خبري نبود . مجبور بوديم از کاليبر پنجاه استفاده کنيم که معمولاً پس از شليک چند تير گير مي کند .

براي رفتن به مريوان حدود 130 کيلومتر راه بود ؛ با انواع و اقسام گردنه ها و تنگه ها . از نظر عمليات نامنظم و چريکي بهترين شرايط براي دشمن بود تا به ما کمين بزند و ضربات سنگين وارد کند .

در اين محور ، بعد از سنندج ، گردنه ي آريس سر راهمان بود . بعد مي رسيديم به سه راهي تيژتيژ که از گردنه ي آريس تا آنجا کلي پيچ و خم و پرتگاه وجود داشت . بعد از اين سه راهي ، جاده دوشاخه مي شد که يک مسير از شمال مي رفت به طرف جانوره و بعد گردنه ي گاران و سپس مي رسيد به مريوان . اما مسير دوم از جنوب مي رفت به طرف شويسه ، نگل ، رزاب ، تازه آباد ، سروآباد و مريوان .

جاده ي شمالي کوتاهتر از جاده جنوبي بود ولي پيچ و خم زيادي داشت و پر بود از گردنه . جاده ي جنوبي جاده اي بود قديمي اما صاف . آن هم گردنه و کمين گاه داشت اما نه به اندازه ي جاده ي شمالي .

براي اين که بتوانيم اين مسير را به سلامت و با خطر کمتر طي کنيم ، چند تدبير به کار برديم . اول اين که ، همه کمپرسي هاي شهر مخصوصاً کمپرسي هاي استاندارد را جمع کرديم . با اين کار مي توانستيم هم نيروهايمان را منتقل کنيم و هم وجود کاميون هاي شخصي باعث مي شد که ضد انقلاب متوجه کاروان نظامي نشود . حدود صد دستگاه کمپرسي فراهم شد .

ستون کشي و راه انداختن کاروان نظامي در جاده ناامن يک هنر است . آن هم با نيروهاي مختلطي که داشتيم ؛ گروه هايي از ارتش ، سپاه ، ژاندارمري و پيشمرگان مسلمان کرد . نظم و نظام دادن به ستوني با اين نيروها ، کم کاري نبود . کنترل ستون نظامي مشکل بود و با هر اشتباهي ممکن بود از هم بپاشد .

براي اين که هم نيروها را تمرين داده باشيم و هم توجه دشمن را منحرف کنيم ، نيروها را سوار بر کاميون ها کرديم و ستون نظامي را تحت پوشش ماشين هاي شخصي به شهر ديوان دره حرکت داديم . دشمن فهميده بود ما عمليات داريم ، اما نمي دانست در کدام مکان . به جاي پاکسازي جاده ي مريوان ، جاده ي سنندج به ديوان دره را پاکسازي کرديم . در اين عمليات ، با چند درگيري کوچک مواجه شديم و تنها چند نفر مجروح داشتيم . روحيه ي نيروهاي رزمنده نيز عالي بود .

تدبير ديگري که در اين عمليات به کار برديم اين بود که نيروها را دو ستونه کرديم . دو ستون ، با فرمانده ي مستقل ولي در ارتباط با هم . يکي در جلو حرکت مي کرد و ستون ديگر با فاصله يک کيلومتر ، در عقب حرکت مي کرد .

تاکتيک ديگري که دراين عمليات به کار برديم ، استفاده از توپخانه سبک در عمليات چريکي بود . من در مطالبي که درباره جنگ هاي دنيا خوانده ام ، چيزي در اين باره نديده ام . هر ستون دو قبضه توپ در اختيار داشت . چون تخصص خودم هم توپخانه بود ، از قبل طرح ريزي آتش مي کردم . اهدافمان را با کد مشخص کرده بوديم . مثلاً به جاي اين که مختصات هدف را بدهيم ، مي گفتيم : روي هدف کرمان ، شماره يک را بزن .

اگر براي قبضه هاي عقب ، در تيراندازي به هدف مشکلي پيش مي آمد ، قبضه هاي جلو به آنها کمک مي کردند . کار ، بسيار عالي پيش مي رفت . از صبح که حرکت کرديم ، شب به ديواندره رسيديم و شب را در آنجا خوابيديم و روز بعد از همان جاده به سنندج برگشتيم . اين عمليات در واقع براي ما يک تمرين بود که با موفقيت انجام شد .

پس از بازگشتن به سنندج ، وقت را تلف نکرديم . صبح روز بعد کاروان نظامي را با همان کاميون ها به طرف مريوان حرکت داديم .

پاييز بود و هوا سرد . در گردنه ي آريس يک قبضه ي توپ متوسط به طور ثابت قرار داديم تا ما را تا فاصله ي زيادي پشتيباني کند و دفاعي هم براي پايگاه ايجاد شده باشد .

تا سه راهي تيژتيژ چند درگيري رخ داد که تلفاتي به ضد انقلاب وارد کرديم و خودمان هم چند تا مجروح داديم . در آنجا بود که راننده هاي بومي از شدت درگيري ها ترسيدند و از ادامه ي مسير خودداري کردند . مجبور شديم هر کس را که رانندگي بلد بود ، پشت فرمان کاميون بنشانيم تا کار به انجام برسد .

از سه راه تيژتيژ راه سخت و دشوار شمال را پيش گرفتيم ، در ادامه ي راه در روستاي شيخان درگيري شديدي با دشمن پيدا کرديم که دو شهيد داديم ولي خيلي زود توانستيم بر آنجا تسلط پيدا کنيم .

دوتن از خلبانان شجاع هوانيروز ، شهيد شيرودي و شهيد کشوري ، براي پشتيباني از ستون نيروها مأمور شده بودند . قصد من اين بود که فقط در مواقع ضروري از هلي کوپتر استفاده شود .و در قرارگاه سنندج ، نظر من اين بود : در جنگ با دشمني که چريکي عمل مي کند ، بايد مثل خودش جنگيد . نبايد اميد به پشتيباني هوايي داشت .

در کوهستان بايد به دنبال دشمن دويد و جنگيد . بايد با تفنگ ، خوب کار کرد و از زمين بهترين بهره را براي نبرد گرفت .

در حين درگيري در شيخان متوجه شدم سر و کله ي هلي کوپتر کبري پيدا شد . تعجب کردم . با خلبان آن تماس گرفتم . علي اکبر شيرودي پشت بيسيم گفت : بابا ، حوصله مان سر رفت . هرچه نشستيم ، ديديم خبري به ما نداديد . گفتم چه کار کنيم ؟ بلند شديم و آمديم !

او از همان جا وارد عمل شد و خيلي هم شجاعت به خرج داد و به ما کمک خوبي کرد .

عمليات همچنان ادامه داشت . هر روز با تاريک شدن هوا عمليات را متوقف مي کرديم و گروهي براي تأمين به نگهباني مي پرداختند و نيروها استراحت مي کردند . سعي ما بر اين بود که فرماندهان ستون به هيچ وجه نخوابند . چون منطقه برايمان ناآشنا بود ، سعي مي کرديم با سرکشي به نيروها و سنگرها ، با اوضاع و احوال بيشتر آشنا شويم . اولين بار بود که قدم به آنجا مي گذاشتم و فقط از روي نقشه با وضعيت فيزيکي آشنا بودم . راهنما و بلدچي ستون ، پيشمرگان مسلمان کرد بودند .

چهل و هشت ساعت بعد به مريوان رسيديم . مدتي بود که شهر در تسلط دشمن بود و سوخت و آذوقه به آنجا برده نشده بود . ده کاميون هم سوخت همراه ستون راه انداختيم تا با دست پر وارد شهر شده باشيم .

در شرق پادگان مريوان دهليزي هست که به طرف جاده ي سقز مي رود . از همان دهليز به راه افتاديم . تعدادي تانک و نفربر چرخدار نيز همراه خود داشتيم و ستون را از همه نظر تجهيز کرده بوديم . ارتفاعي در کنار شهر قرار دارد که به قلعه ي امام معروف است که از حساسيت برخوردار است . آن را گرفتيم . محل استقرارمان را فرودگاه سابق مريوان قرار داديم . چون شهر در يک نيم دايره اي از ارتفاعات قرار دارد و پادگان هم از بالا بر آن تسلط داشت ،توانستيم آنجا را کنترل کنيم .

در آنجا با حاج احمد متوسليان آشنا شدم . او گروهي از بچه هاي سپاه را همراه خود برد تا شهر را بگيرند که موفق شدند . در پادگان قرارمان بر اين شد تا شهر را کاملاً محاصره کنيم و سپاه وارد شود و پس از پاکسازي مسئوليت شهر را به عهده بگيرد . روش کارمان اين گونه بود که هرجا را که مي گرفتيم ، سپاه مسئوليت آنجا را به عهده مي گرفت . شهر پاکسازي شد و فرماندهي آن منطقه به حاج احمد متوسليان سپرده شد و ما چهل و هشت ساعت در آنجا مانديم .

خاطره ي جالبي از مريوان دارم . شب دومي بود که شهر را پاکسازي مي کرديم و قرار بود روز بعد به طرف سنندج برگرديم . يک ساعتي از نيمه شب گذشته بود که احساس نگراني کردم . رفتم تا به نيروها سرکشي کنم . اطرافمان بسيار خطرناک بود .

پر بود از شيار و درخت و تپه . راه نفوذي زيادي داشت . با صحنه جالبي روبرو شدم .

براي اولين بار ديدم عده اي از رزمنده ها ، در زير نور مهتاب ، در حال خواندن نماز شب هستند . اين تصوير برايم عالي و دوست داشتني بود . کار آنان من را هم تحريک کرد و آماده نيايش شدم . حال خاصي به من دست داد و رويم تأثير عميقي گذاشت .

در همان موقع ، دشمن با آرپي جي و سلاح هاي ديگر به اردوگاه ما حمله کرد ولي با مقاومت نيروها نتوانست کاري از پيش ببرد و مجبور به عقب نشيني شد .

دشمن براي برگشت ما به سنندج تدارک وسيعي ديده بود . او که موقع آمدن ، غافلگير

شده بود ، حالا مي خواست هنگام برگشتن جبران کند اما اين بار هم غافلگير شد !

برگشت ما کار خدا بود . همه چيز را براي برگشت از راهي که آمده بوديم ، آماده کرده بوديم . يک دفعه به ذهنم خطور کرد که چه دليلي دارد از آنجا برويم . بهتر است مسير برگشتمان از جاده ديگر باشد تا هم با منطقه بيشتر آشنا شويم و هم دشمن را غافلگير کنيم . در ميانه ي راه، مسير حرکتمان را عوض کرديم و به طرف جاده سروآباد و رزاب رفتيم .

ستون از سروآباد گذشت و به رزاب رسيد . رزاب در مدخل يک تنگه قرار دارد که به طرف کرآباد و نگل مي رود . به تنگه که رسيديم ، ناگهان باران گلوله باريدن گرفت . آتش ضد انقلاب خيلي شديد و سهمگين بود . امکان هر عکس العملي از ما سلب شده بود . از همه طرف تير مي زدند .

قصد داشتم از خودرو خارج شوم اما امکان نداشت . از بيسيم شنيدم يک تانک اسکورپين جلو آمده است . به تانک دستور دادم جلو برود . ناگهان راننده تانک از پشت بيسيم داد زد : صياد صياد پشتم لرزيد .

خدايا چه اتفاقي افتاد ؟ بعداً فهميدم سر راهش تله انفجاري کار گذاشته بودند که کليد آن را با چند ثانيه تأخير مي زنند و انفجار در عقب تانک رخ مي دهد . چاله بزرگي در آنجا ايجاد شده بود ولي به لطف خدا هيچ صدمه اي به تانک و خدمه اش نرسيد .

نيروها از خودرو پياده شده بودند و پاسخ دشمن را مي دادند . کنترل آنان از دست من خارج بود . نيم ساعت زير آتش بوديم و جز صبر و تحمل کار ديگري نمي توانستيم بکنيم . تصورم اين بود لابد کلي خسارت و تلفات بر ستون وارد شده است .

وقتي درگيري تمام شد ، با اضطراب و نگراني پرسيدم : چند نفر شهيد داده ايم ؟

عجيب بود . باورم نميشد . وقتي آمار دادند ، فهميدم فقط سه ، چهار تا مجروح داده ايم و هيچ شهيد نداريم .

جالب اين بود که مجروحان ما همگي جراحتشان سطحي بود . تنها به ريه يک پسرک پانزده ، شانزده ساله از اهالي آنجا تير خورده بود و حالش وخيم بود . هلي کوپتر آمد و او را به اورژانس فرستاديم . اين کار روي مردم منطقه اثر رواني خوبي گذاشت . مثل اين که انتظار نداشتند ما چنين برخورد دوستانه اي با آنان داشته باشيم .

کمي بعد پارچه هاي سفيد در دست مردم تکان مي خورد و زن ها و دخترها تسليم مي شدند . در حالي که مردانشان همان هايي که با ما مي جنگيدند ، در کوه و کمر، ويلان بودند !

بقيه راه را مشکلي نداشتيم . درگيري هاي کوچکي در مسير رخ داد اما تلفاتي دربرنداشت . رسيديم به سنندج .

انعکاس عمليات رفت و برگشت ما به مريوان در منطقه ی کردستان اثر گذاشت . يک ستون قوي نظامي ، فاصله ی 130 کيلومتري سنندج به مريوان را با وجود درگيري هاي پراکنده طي کرده و مجدداً بازگشته بود . در سنندج ، در بعضي از اعلاميه هايي که از گروهک کومله به دست آورديم نوشته بودند : يک ستون نظامي به فرماندهي صياد شيرازي از سنندج رفت به طرف مريوان و در طي مسير هشتاد کشته دادند.

آنان مجبور بودند اين گونه تبليغات کنند . ما تنها دو شهيد و حدود هشت تا ده نفر مجروح داده بوديم ! آنان که ضربه سختي خورده بودند ، تلفات ما را زياد عنوان مي کردند تا از هرچه بهتر نمايان شدن عظمت کار ما و شکست خوردنشان کاسته شود .

پس از چند عمليات در کردستان ، من و آقاي رحيم صفوي و چهار ، پنج نفر از بچه هاي سپاه و ارتش خدمت حضرت امام خميني رسيديم . روحيه عجيبي داشتيم .

دوست داشتم فرصتي پيش بيايد تا بتوانم بگويم : اماما ، نگران نباشيد . ما انشاالله مسأله کردستان را فيصله مي دهيم و ضد انقلاب را سرکوب مي کنيم !


هنگامي که خدمت ايشان رسيديم ، ايشان چنان صحبت کردند که اصلاًانگار خودشان در تمام صحنه ها هستند و مي خواهند به ما اميد بدهند . گفتند : شما محکم باشيد و از جنگ با ضد انقلاب هيچ نگراني نداشته باشيد . فقط وحدتتان را حفظ کنيد .
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده