نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
در قسمتی از کتاب «کاش برگردی» که زندگی‌نامه شهید مدافع حرم «ذکریا شیری» به روایت مادر است، می‌خوانید: «خنده‌ام گرفت گفتم الان چندمین باره که داری کابینتا رو باز و بسته می‌کنی. مشخصه یه حرفی توی گلوت گیر کرده پول می‌خوای؟ ذکریا بشقاب‌ها را جابه‌جا کرد و خودش روی اوپن نشست و گفت نه بابا پول می‌خوام چه کار؟ یه حرفی می‌خوام بزنم، ولی سختمه ...»
کد خبر: ۵۷۳۵۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۸

برگی از خاطرات شهید مدافع حرم «سیاه‌کالی‌مرادی»:
«همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم، دختری آمد و با گریه من را بغل کرد هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرف بزند. کمی که آرام شد. گفت عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم. به شهید گفتم من شنیدم شما‌ها برای پول رفتید. حق نیستید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۳۵۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۸

برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛
«ای اشک ببار برای کسی که از بزرگ‌ترین سرمایه زندگی خویش یعنی جان خود گذشت، ما هنوز هم با سربلندی در یک کشور اسلامی زندگی می‌کنیم و این سربلندی به برکت خون تک‌تک شماهاست ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۳۳۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۳

برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛
«رشادت‌هایی که شما انجام داده‌اید، همچون پریدن‌ها بر روی سیم خاردار، پریدن بر روی مین و پریدن به زیر تانک با نارنجک‌ها، به خدا چه رشادت‌هایی که از شما برای من وصف شده که من حتی نمی‌توانم تصور آن‌ها را بکنم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۳۳۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۸

«یکی از مژه‌های حمید روی پیراهنش افتاده بود. مژه را به دستش گرفت به ما نشان داد و گفت: نگاه کن از بس با من حرف نمی‌زنی و منو حرص می‌دی مژه‌هام داره می‌ریزه! ...» ادامه این خاطره از همسر شهید مدافع حرم «حمید سیاهکالی‌مرادی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۳۲۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۵

«فردای آن روز شهید بابایی به همراه چند نفر دیگر برای پیدا کردن خانه من به اصفهان رفته بودند. پس از تحقیق و بررسی، متوجه می‌شوند که آنچه به ایشان گزارش شده است واقعیت ندارد. کسانی که با ایشان بودند تعریف کردند که پس از بررسی موضوع، شهید بابایی به شدت ناراحت شد و در حالی که بر پشت دست خود می‌زد گفت: خوب شد بدون تحقیق تصمیمی نگرفتم خدایا تو را شکر ...» ادامه این خاطره از زبان تیمسار خلبان عباس حزین همرزم شهید سرلشکر خلبان «عباس بابایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۳۱۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳

از زمان دانشجویی نوع لباس پوشیدن عباس، که همیشه ساده و بی‌پیرایه بود، برای من شگفتی داشت و همواره در جست و جوی پاسخی مناسب برای آن بودم ...» ادامه این خاطره از زبان تیمسار خلبان عباس حزین همرزم شهید سرلشکر خلبان «عباس بابایی» در آستانه سالروز شهادت این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۳۰۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۰

برگی از خاطرات شهید «عباس بابایی»؛
«من با حالت عصبانیت دست دخترانم را گرفتم و خواستم تا نزد مادرشان بفرستم؛ سرهنگ بابایی به من گفتند: آقاجان! این‌ها نعمت‌های خداوند هستند و قلب و روح دارند. ممکن است برخورد تند ما در آینده برای آنان خاطره بدی باشد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۲۹۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۹

برگی از خاطرات شهید «عباس بابایی»؛
«عباس از پدرم خواست تا لحظه‌ای خوشه انگور را از ساقه‌اش جدا نکند در حالی که همه از خواسته او شگفت زده شده بودیم، بی‌درنگ رفت، وضو گرفت و دو رکعت نماز شکر به جا آورد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۲۸۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۸

« حمید نگران و دلواپس بالای سر من ایستاده بود. دل این را نداشت که مرا در آن وضعیت ببیند با مهربانی از در و دیوار صحبت می‌کرد که حواسم پرت بشود می‌گفت تا سه بشماری تمامه ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۲۶۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۲

«به رفعت‌الله گفتم تو چرا با اون ریخت و قیافه اومده بودی خواستگاری؟ پیش خودت فکر نکردی من ردت می‌کنم و پیش خودم می‌گم این آقا چقدر آدم بی‌نظمی‌یه؟ ...» ادامه این خاطره از شهید «رفعت‌الله علیمردانی‌پرچینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۲

«شهید ابوترابی متوجه عکس‌العمل اسرا نسبت به مأموران صلیب سرخ شده بود، گفتند اصلاً نباید به مأموران صلیب‌سرخ بدی کرد چرا که وجود آن‌هاست که ما زنده‌ایم، اگر آن‌ها نیایند و اطلاعات مربوط به زنده بودن ما را انتقال ندهند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۶۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۲

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«رودرروی ما دشمن حدود چهل، پنجاه دقیقه اول را مقاومت کرد تا خط نشکند، اما خط را شکستیم. دیگر هیچ‌کس نبود ما هم سرمان را انداختیم پایین و رفتیم تا روبه‌روی پاسگاه زید و مرز خودمان ایستادیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۵۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۱

«اولی صورتش رو کمی عقب کشید و ضربه دست دومی محکم به صورت گروهبان عراقی خورد و نقش بر زمین شد عراقی‌ها که از دیدن این منظره حسابی عصبانی شده بودند. بچه‌ها را داخل سلول ریختند و شروع به ضرب‌وشتم آن‌ها کردند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۳۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۸

خاطره ای از شهید «حمیدرضا ابراهیمی» به نقل از «قاسم اسدی»:
شهید «حمیدرضا ابراهیمی» همیشه با خضوع و خشوع کامل با خدا عبادت می‌کرد و در عملیاتها با شجاعت تمام حاضر می‌شد.
کد خبر: ۵۷۲۳۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۸

زندگینامه شهید والامقام« محمد مرادی»؛
شهید «محمد مرادی» به تنهایی منطقه ای را که به گروهان کربلا محول شده با کمک عده ای از برادران پاکسازی می کند و بعد نیروی تحت امر خود را در آنجا مستقر می کند. نیروهای بعثی که از محل استقرار گروهان ایشان مطلع می شوند آنجا را گلوله باران می کنند.
کد خبر: ۵۷۲۳۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

«همین که دعا شروع می‌شد بی‌قرار می‌شد و تا آخر دعا گریه می‌کرد. گریه‌های او من را هم منقلب می‌کرد گاهی دعا را قطع می‌کردم تا قدری آرام شود ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۳۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

برگی از خاطرات شهید «میوه‌چین»؛
«علی هر جایی که نیاز بود حضور داشت و علاوه بر کمک‌های مالی در صحنه‌های مختلف انقلاب نیز برای تبلیغ انقلاب و اسلام حضور پیدا می‌کرد و همیشه جلودار انقلاب بود ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوه‌‏چین» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۳۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

«به خانه مادرم رفتم. داداش قاسم آن‌جا بود گفت: میگن شهر صنعتی شلوغ شده. طاغوتیا شورش کردن. اکرم از حاجی خبر داری خوبه؟! دلم ریخت رو پام؛ اما ظاهرم را حفظ کردم و گفتم خبر که ندارم، اما اون حواسش جمعه. توکل بر خدا ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۲۳۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

«کادو را با خوشحالی از او گرفتم و باز کردم. اولین بار بود که برایم کادو می‌گرفت و به اندازه دنیا برایم ارزشمند بود. با ذوق و شوق گردنبند را برداشتم و گفتم دستت درد نکنه نیاز نبود به زحمت بیفتی، خیلی خوشگله. سرش را بلند کرد و گفت: خوشحالم که تونستم خنده رو به لبات بیارم ...» ادامه این خاطره از زبان همسر شهید «حسن‌رضا فیروزی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۱۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۴