سیری در حیاتِ طیبه سردار شهید یارنسب:
شهید «حسین‌علی یارنسب» از سرداران شهید دوران دفاع مقدس است. روایت شده است که او اولین شهید گردان حنظله در روز عملیات بود.

به گزارش نوید شاهد البرز؛ هوا گرم بود ولی نه به گرمای آتش درونش، چفیه را از دور گردنش باز کرد و از لابه لای آن چند کاغذ و عکس کوچک را به دور از چشمان هم سنگران با اشک به تماشا نشست، اما این‌بار طوری دیگری بود، سرنوشتش را در مشتش سخت فشرد و به سمت خط حمله یورش برد. تنها چیزی که برای دفاع از یک گردان باقی‌مانده بود همان نارنجک در دستش بود که دلیل قدم گذاشتن او به بهشت برین شد.

سردار شهید
سردار شهید حسین‌علی یارنسب، پنجم دی‌ماه 1340 در روستای اسماعیل آباد از توابع شهرستان کرج دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی به دلیل هوش و استعداد وافری که داشت در شش سالگی به تحصیل پرداخت. دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمائی را در ماه‌دشت مردآباد کرج سپری کرد و تحصیلات متوسطه خود را در رشته ریاضی فیزیک در دبیرستان دهخدای کرج تا مقطع سوم دبیرستان ادامه داد. حسین در نوجوانی به ورزش تکواندو علاقه داشت و با تلاش فراوان و فعالیّت در این رشته ورزشی به دریافت کمربند قرمز نائل شد. حسین با شروع دوران جوانی دچار تحوّلات روحی عظیمی شد و چون ظلم و ستم بر مردمان کشورش را نمی‌توانست تحمل کند پا در عرصه مبارزات بر علیه ظلم و استبداد گذاشت و با شنیدن نغمه‌های انقلابیون در صفوف حرکت تظاهرات جزو دسته‌های پیشگام حرکت می کرد. از خصوصیّات بارز شهید علی یارنسب که در صحنه‌های انقلاب به خوبی نمایان بود جسارت و بی باکی وی بود و تنها چیزی که در وجودش یافت نمی‌شد ترس و خوف از دشمن بود. او بعد از گذراندن دوره های ورزشی نینجوتسو دوره های رنجری را در سی‌ام فروردین 1359 با موفقیّت به پایان رساند و مدت چهار ماه در زمان ریاست جمهوری بنی صدر در آبادان مشغول دفاع شد و در آن زمان شهید سعید آخوندی که یکی از دوستان بسیار صمیمی‌اش بود را از دست داد و خیلی متأثّر شد.

چهره نورانی و مخلص
صفات برجسته او آنچنان از دیگران متمایزش کرده بود که در میان هم سن و سالانش زبانزد دوستان و آشنایان بود چهره ملکوتی اش که اخلاص نوری خاص به آن بخشیده بود، چنان گیرا و زیبا می نمود که هر بیننده ای با اوّلین نگاه تقوا و اخلاص را در سینه‌اش به وضوح می‌یافت. آن هنگام که دیگر توانش را یافته بود که حقایق دنیای فانی را با روح پر توانش درک کند از فقر و تنگدستی دیگران رنج می‌برد و همواره سعی می‌کرد زندگی‌اش را هم سطح با آنان نگاه دارد. قلبش با عشق، ایمان و ایثار توام با اخلاص آکنده بود. از آنجا که نمی‌توانست ظلم نسبت به مستضعفین را تحمل کند کوشش می‌کرد تا به هر وسیله‌ای که می‌تواند با منافقین ضداسلام مقابله کند و هرگز در این مسیر لحظه‌ای از پای ننشست پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1360 به عضویت رسمی سپاه پاسداران کرج در آمد و در این ارگان برای رسیدن به اهداف والای خود که همان استقرار انقلاب اسلامی بود به فعالیّت پرداخت. در جهت خودسازی و یاری رساندن به دیگر برادران یک دم آسوده نبود. اهل محل از بزرگ و کوچک شیفته اخلاق کریمه اش بودند و در مسجد به هنگام نماز به او اقتدا می‌کردند و نماز جماعت می‌خواندند و از او درس احکام می آموختند و فعالیّت‌های او بعد از انقلاب در مسجد متمرکز بود. او بود که می‌توانست با هر قشری مانند خودشان برخوردکند. آنان را جذب اخلاق و افکار عالییه خود نماید. یکی از عمده ترین فعالیّت‌های وی بعد از انقلاب جذب نیروهای جوان بسیج محل ماهدشت بود که در مدت کم با روحیه عالی که داشت اوّلین پایگاه مقاومت بسیج ماهدشت را راه اندازی کرد و در زمان کمی تعداد بی‌شماری رزمنده از این ناحیه برای جهاد و جنگ با کفار راهی جبهه ها کرد.
او دردوازدهم بهمن ماه 1360، ازدواج کرد. بر این عقیده بود که نباید پشت امام، اسلام و وطن را خالی گذاشت. از همان اوایل شروع جنگ تحمیلی فعّالانه در جبهه و عملیات مختلف حضور داشت. هنگامی که به مرخصی می‌آمد در همان مسجد محله به فعالیّت خود ادامه می‌داد و همیشه به دوستانش سفارش می‌کرد امروز روز امتحان است و باید سربلند از این آزمایش خداوند بیرون بیاییم.

شهادت برادر
شهادت برادرش «اکبر یارنسب» در دوم فروردین ماه 1361، او را در اهدافش راسخ تر کرد. پاسدار راستین انقلاب اسلامی پس از ازدواج، حنظله وار عازم جبهه ها شد. بعد از مدتی به سمت فرماندهی گردان حنظله از لشکربیست و هفت محمّد رسول الله (ص) در آمد. او سرانجام بعد از ده بار اعزام و سه سال رزم بی‌امان در بیست و یک سالگی در آخرین اعزام تیپ سیّدالشهدا(ع) که سمت فرماندهی گروهان را بر عهده داشت در فکه، عملیات والفجر مقدماتی بیست و یکم بهمن 1361، با اصابت تیر و ترکش‌های فراوان بر بدن مبارکش به درجه رفیع شهادت نائل گشت و پیکر مطهرش بعد از ده سال در سال 1371توسط گروه تفحص در خاکهای گرم فکه پیدا شد و به وطن رجعت نمود وپس از استقبال بی سابقه ای در تاسوعای حسینی در گلزار شهدای بی بی سکینه آرمید. حاصل ازدواج شهید یاری نسب دختری بود که یک ماه بعد از شهادت پدرش، نوزدهم اسفند 1361، به دنیا آمد. او هیچگاه چهره نورانی پدرش را ندید ولی غرور و مردانگی پدرهمیشه در رخ او نمایان است.

روایت یک هم‌رزم
در جلسه هفته دفاع مقدّس در شهرری سردار جانباز حاج عباس قهرودی معاون گردان حنظله در عملیات والفجر مقدماتی از شهادت حسین‌علی یارنسب این‌گونه روایت می‌کند: شب عملیات ما از خط عبور کردیم و از کانال‌ها و میادین بزرگ و وسیع مین به سختی عبور کرده بودیم، عراقی‌ها کاملاً بر ما تسلط داشتند و حرکات ما را مو به مو زیر نظر گرفته بودند. تیربارهای دشمن لحظه‌ای آرام نداشت، صدای مخوف شلیک خمپاره و گلوله و نارنجک یک لحظه هم آرام نمی‌شد و آتش دشمن هر لحظه بر روی ما سنگین‌تر می‌شد. عراقی ها تمام توان خود را به کار گرفته بودند و ما کاملاً در میان آتش و دود به محاصره کامل دشمن درآمده بودیم. من برای خاموش کردن سنگر دوشکا که مدام رزمندگان را شهید می کرد و از ما تلفات می گرفت اقدام کردم و خودم را به هر جان کندن و سختی که بود به آن سنگر رساندم. وقتی مقابل نیروی بعثی قرار گرفتم با اسلحه به سمت شان نشانه رفتم، متأسّفانه اسلحه‌ام شلیک نکرد، عراقی‌ها متوجّه حضور من شده بودند. ناچاراً از نارنجک استفاده کردم و سنگر را منهدم نمودم اما رگبار گلوله های عراقی به بدنم اصابت کرد و من به شدت مجروح شدم. همزمان از بچه ها خواسته بودم که در صورت انهدام سنگر حمله کرده و خاکریز دشمن را فتح نمایند. در لحظاتی که مجروح بودم برادر «مصطفی قاسمی» بالای سرم بود، از او خواستم که عملیات را ادامه دهد و من از شدت درد و خونریزی بی‌هوش شدم.

به روایت از برادر مصطفی قاسمی
بعد از اینکه حاج عباس قهرودی مجروح شد بار سنگین هدایت و مسئولیّت باقیمانده رزمندگان گردان حنظله بر دوش من افتاد. من نیز با هدایت بچه ها به سمت مواضع دشمن از چند کانال و خاکریز عبور کردیم. کارها به خوبی پیش می رفت تا اینکه با بیسیم به ما اطلاع دادند که عملیات لو رفته است و دیگر نیاز به پیشروی نیست و به انهدام نیرو و گرفتن تلفات از دشمن مشغول شوید. منورهای دشمن منطقه عملیات را روشن کرده بود. خاک و خون در هم آمیخته بود، زیر نور منور دست و پاهای جدا شده و شهید حسین علی یار نسب فرمانده گردان، سرهای به دور از بدن ها، صحنه های کربلا را تداعی می کرد. حسین علی یار نسب در حالی که لباس سبز سپاه بر تن داشت و در کنار من نشسته بود با گلوله دشمن که بر سرش اصابت کرده بود به شهادت رسید. ما راهی برای عقب نشینی نداشتیم و هوا داشت روشن می شد. دیدیم که در محاصره تانک ها قرار گرفتیم، باقیمانده بچه ها که دوازده، سیزده نفر می شدیم را جمع کردم و پشت یک تپه موضع گرفتیم. دشمن مکان ما را شناسایی کرده بود، فاصله ما با تانک های دشمن کمتر از پانزده متر بود. بچه ها اماده شلیک آرپی جی به تانک ها بودند که در یک لحظه تپه رملی مقابل ما آماج شلیک مستقیم تانک ها قرار گرفت و تانک ها از همه طرف به سوی ما حجوم آوردند. گرد و غبار ناشی از تانک ها همه جا را فرا گرفته بود و تعدادی از بچه ها شهید شده بودند و بقیه مجروح بودیم. گردوغبار که نشست تانک ها با نفراتشان بالای سر ما بودند و ما را به اسارت خود درآوردند. من هرگز رشادت های حسین علی یار نسب را در این عملیات فراموش نمی کنم. الحق و والانصاف که او یکی از دلاوران و قهرمانان عملیات والفجر مقدماتی بود. جانباز شهید حاج علی محمودوند از نحوه پیدا شدن پیکر مطهر حسین اینگونه روایت می کند: سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی فکه از واحد تخریب لشکر بیست و هفت محمّد رسول الله (ص) به گردان ها مامور شده بودیم و محل حضور من در گردان حنظله بود. در شب عملیات از یک کانال بزرگ رد می شدیم، تعداد نیروها را دیدم که داخل کانال نشسته بودند. از آنها سوال کردم بچه ها کجا هستید؟ جواب دادند: بچه های گردان کمیل. پرسیدم چند روز است که در اینجا هستید؟ پاسخ دادند سه روز است. پس در تاریکی عبور کردم و از چند کانال دیگر رد شدم. دیگر هوا روشن شده بود. بچه ها گفتند: نماز صبح را بخوانیم. شروع به خواندن نماز صبح نمودیم، حسین با آرامش عجیبی نماز می خواند. عراقی ها ما را محاصره و احاطه کرده بودند. هوا روشن شده بود، عراقی ها فریاد می زدند تسلیم شوید، بیایید طرف ما و در همین هنگام تیراندازی را شروع کردند و حسین که اوضاع را چنین دید خود را سپر بچه های دیگر کرد و اوّلین تیر به فرمانده گردان حنظله خورد و او به شهادت رسید. حسین تنها فردی بود که در میان رزمندگان لباس فرم سپاه به تن کرده بود. با شهادت او عراقی ها از سر کانال شروع به قتل عام رزمندگان اسلام کردند. درگیری شدت زیادی پیدا کرده بود، تنها یک راه بازگشت برایمان باقی مانده بود که آن هم میدان مین بود. در داخل کانال از شهدا انباشته بود و جای پا برای عبور نداشتم، بالاجبار باید از روی شهدا رد می شدم، از تعداد افراد ما فقط من و چند تن دیگر توانستیم خود را به خاکریز خودی برسانیم. صحنه های شهادت در ذهنم بود تا تفحص پس از جنگ شروع شد. سال 1371 اتّفاقاً اوّلین جایی که رفتیم و مشغول تفحص شدیم همان قتلگاه فکه بود. من خیلی اصرار داشتم که کانال گردان حنظله و کمیل را پیدا کنم، بسیار گشتیم و بلاخره گردان کمیل را یافتیم و همان شهدایی را که من آن شب داخل کانال دیده بودم همگی را که حدود هشتادوپنج الی نود نفر بودند از زیر خروارها خاک بیرون کشیدیم. من مدت ده روز دنبال کانال گردان حنظله گشتم و آنجا را نیافتم. علت هم این بود که عراقی ها کانال ها را پر و صاف کرده و روی آن را مین گذاری کرده بودند. هرچه تلاش می کردیم شهدا را نمی یافتیم، از غصه داشتم دق می کردم. خیلی به خدا و شهدا توسل کردیم، بعد از دوازده روز جستجو به تنهایی در همان اطراف به دنبال نشانه ای از کانال بودیم. در افکار خود غرق بودم و به آهستگی از روی سیم خاردار رد شده، وارد میدان مین شدم. ناگهان چشمم به یک تکه از لباس سبز سپاه افتاد که قسمتی از آن از خاک بیرون زده بود. با دستانم خاکها را کنار زدم، فریاد زدم گردان حنظله را پیدا کردم. شهیدی را که از زیر خاک بیرون آورده بودم نشان دادم و گفتم این جسد شیر دلاور فرمانده گردان حنظله برادر یارنسب می باشد. بعد از استعلام متوجّه شدیم و یقین کردیم این شهید همان فرمانده دلاور گردان حنظله حسین می باشد. اوّلین فردی که از گردان حنظله شهید شد حسین بود و اوّلین کسی که جسدش پیدا شد باز هم حسین بود.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده