نوید شاهد - «آخرین باری که با شهید محمد نجفی بودم، توی پادگان شوشتر بود. انگشتری‌های دستم را که دید اصرار داشت یکی از آن‌ها را به او بدهم. آن هم انگشتری «باباقوری» که خیلی دوستش داشتم ...» ادامه این خاطره از رزمنده "یوسف مسگری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطره خواندنی انگشتری باباقوری!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، یوسف مسگری از خاطرات خود در هشت سال دفاع مقدس روایت می‌کند: آخرین باری که با شهید محمد نجفی بودم، توی پادگان شوشتر بود. انگشتری‌های دستم را که دید اصرار داشت یکی از آن‌ها را به او بدهم. آن هم انگشتری «باباقوری» که خیلی دوستش داشتم.

آن روز خیلی سربه‌سرم گذاشت، وقتی دیدم رهایم نمی‌کند، گفتم بیا یک قول و قراری با هم بگذاریم. گفت: چه قول و قراری؟ گفتم اگر تو شهید شدی، من آن انگشتری را به دستت می‌کنم و اگر من شهید شدم، انگشتری مال تو و از دستم درآور و آن را بردار.

در آستانه عملیات کربلای ۴، من که در قزوین بودم، امکان حضور در این عملیات را نداشتم. عملیات شروع شده بود. یک روز سرهنگ رمضانی را دیدم. گفت: نجفی را در کربلای عملیات ۴ دیدم. گفت به شما بگویم قولت یادت نرود.

گفتم چطور گفت او در این عملیات شهید شد و تو باید به قولت عمل کنی. با شنیدن این خبر، قلبم تکان خورد و اشک‌هایم جاری شد. دنبالش گشتم. پیکر مطهر شهدا را آورده بودند.

خودم را به محوطه عملیات سپاه پاسداران رساندم. در تابوت را برداشتم و کفن مطهرش را کنار زدم. دستش را در دست گرفتم و انگشتری را به انگشت او کردم.

منبع: کتاب ماندگاران
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده