فرزند شهید «ثابت شهابی نشاط»:
«محمد مهدی شهابی نشاط» با بیان اینکه می‌خواهم مانند پدرم باشم و نامش را زنده نگه دارم گفت: پدرم تجلی شرف و انسانیت بود.

نوید شاهد: صبح یکی از روزهای سرد پاییزی آذرماه سال 1343 زنبیل قرمز رنگی مقابل بهزیستی تهران گذاشته می‌شود که یک دوقلوی پسر در آن بود. این دو پسر، پدر و مادر نداشتند اما دریایی از ایثار و ازخودگذشتگی در سینه داشتند. وقتی دشمن به کشور حمله کرد و جنگ آغاز شد این دو برادر دست روی دست نگذاشتند و برای اینکه سهمی در معرکه آن روز داشته باشند راهی جبهه شدند. شهیدان «ثابت و ثاقب شهابی نشاط» را می‌گویم که در پرورشگاه بزرگ شده‌ بودند و در جریان جنگ تحمیلی به عنوان امدادگر حاضر بودند. به مناسبت فرارسیدن 25 تیرماه روز بهزیستی با «محمد مهدی شهابی نشاط» فرزند شهید «ثابت شهابی نشاط» گفت‌وگو کرده ایم.

پدرم تجلی شرف و انسانیت بود

پدرم مایه افتخار من است

از این شهید 3 فرزند به یادگار مانده است. محمد مهدی در گفت‌وگو با خبرنگار نوید شاهد تعریف کرد: برادرم بعد از شهادت عمو «ثاقب» به دنیا آمد و به همین دلیل پدرم نام او را «ثاقب» گذاشت. خدا را شکر می‌کنم که با وجود پدرم زندگی خوبی داشتیم و اگر بگویم همه‌چیز برای‌مان فراهم بود بیراه نگفته‌ام. به همین دلیل هیچوقت به دنبال پدربزرگ یا مادربزرگ یا سایر بستگان پدری نرفته‌ام که آنها را پیدا کنم. بزرگترین ویژگی پدرم این بود که حرف و عملش یکی بود. اگر حرفی می‌زد اطمینان داشتیم که به آن عمل می‌کند. من هم می‌خواهم از این نظر مانند پدرم باشم.

فرزند شهید با بیان اینکه در کودکی برای اینکه از گذشته پدرش چیزی بداند کنجکاوی نکرده است به صحبت‌هایش ادامه داد: فکر می‌کنم یازده سالم بود که کنجکاو شدم تا درباره گذشته پدرم بدانم. تا پیش از آن، این موضوع برای من اهمیت چندانی نداشت و به آن فکر نمی‌کردم. آن روز پدرم از گذشته‌اش می‌گفت و من ناباورانه می‌شنیدم. با شنیدن صحبت‌های پدرم درباره گذشته‌اش، بیش از پیش به او افتخار کردم.

گفتند: «پدر و مادر نداریم اما شرف و انسانیت که داریم»

فرزند شهید در ادامه صحبت‌هایش درباره اینکه پدرش چگونه راهی جبهه شده تعریف کرد: پدرم و عمویم از کودکی با هم در پرورشگاه بوده‌اند و با هم تصمیم می‌گیرند به جبهه بروند. وقتی برای گذراندن مراحل اعزام می‌روند یک نفر از آنها می‌پرسد «شما که پدر و مادر ندارید؟» آنها جواب می‌دهند «اما شرف و انسانیت که داریم.» پدرم و عمویم به عنوان امدادگر به منطقه سومار می‌روند تا در عملیات مسلم‌بن عقیل شرکت کنند.

خاطره آخرین شب زندگی پدرم

محمد مهدی با اشاره به عکسی که در کنار تخت پدرش ایستاده تعریف کرد: این عکس مربوط به آخرین شب زندگی پدرم در بیمارستان است. ساعت 11 شب بود و من تنها کنار تخت پدرم ایستاده بودم و فقط سلامتی او را می‌خواستم. آن شب رفتم تا دوباره فردا صبح به بیمارستان بیایم. اما ساعت 6 صبح خبر دادند که پدرم پس از تحمل سال‌ها جراحت ناشی از جانبازی در 25 آذرماه 1385 به شهادت رسیده است. پدرم در یک عملیات جانباز نشده بود و زخم‌های ناشی از حضور در عملیات‌های مختلف را بر بدن داشت. به همین دلیل جانباز شیمیایی و اعصاب و روان بود. امروز مزار پدر و عمویم در کنار یکدیگر در قطعه بهشت زهرا (س) قرار دارد.

اصابت ترکش خمپاره با جمجمه پدرم در عملیات کربلای 4

فرزند شهید خاطره‌ای را که از پدرش درباره عملیات کربلای چهار شنیده است را تعریف کرد: پدرم برای من تعریف می‌کرد که در عملیات کربلای چهار آتش دشمن سنگین بود و تلفات زیادی دادیم. او مشغول امدادرسانی به یکی از مجروحان بوده خمپاره‌ای در کنارش منفجرش می‌شود و به همین دلیل ترکش با جمجمه‌اش اصابت می‌کند.

پیدا کردن خانواده دغدغه همیشگی آنها بود

این دو برادر همیشه به دنبال این بوده‌اند نشانی از پدر و مادر یا بستگان‌شان پیدا کنند که البته بی‌نتیجه هم بوده است. فرزند شهید ادامه داد: از پدرم شنیده‌ام که در دوران جنگ تحمیلی هر جا که می‌رفتند اعلامیه‌ای هایی را که از قبل آماده کرده بودند به دیوار نصب می‌کردند تا نشانی از خانواده‌شان پیدا کنند. پیدا کردن خانواده دغدغه همیشگی آنها بود.

محمد مهدی گفت: توصیه همیشگی پدرم به من و برادر و خواهرم این بود که احترام مادرمان را حفظ کنیم و مراقب او باشیم. توصیه دیگر او به ما هم این بود که می‌گفت همواره با یکدیگر با اخلاق نیک رفتار کنیم و با دیگران مردمدار باشیم.

گفتگو از رضا افراسیابی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده