نوید شاهد- کتاب «شهید نوید» روایت قصه زندگی سرشار از خیر و برکت شهید مدافع حرم آل‌الله «نوید صفری» است که شانزده تیر سال 1365 در محله تهران‌پارس تهران آغاز می‌شود و سکانس آخر آن در بوکمال سوریه رقم می‌خورد. این کتاب به قلم «مرضیه اعتمادی» به رشته تحریر درآمده و انتشارات شهید کاظمی آن را منتشر کرده است.

 

به گزارش نوید شاهد، کتاب «شهید نوید» در سه فصل و 13 روایت برای مخاطب زندگی شهید مدافع حرم «نوید صفری» را تعریف می‌کند. در فصل پایانی کتاب تصاویری از مقاطع مختلف زندگی این شهید والامقام از جمله کودکی، نوجوانی، ازدواج، حضور در کفشداری حرم حضرت رقیه (س)، در کنار قبور شهیدان «احمدعلی نیری» در بهشت زهرا (س) تهران و «سعیدعلیزاده» در دامغان، سوریه، لباس نظامی که شهید برای فرزندش خریده بود، شهید درحرم امام رضا (ع)، تشییع و دست‌نوشته‌ها به چاپ رسیده است.

«شهید نوید» منتشر شد

بیشتر بخوانید: برادرم با حسرت شهید خججی به وصال رسید 

پدر، مادر، خواهر، دوست و همسر شهید مدافع حرم آل‌الله «نوید صفری» در این کتاب او را روایت کرده‌اند تا این جوان هم عصر روزگارمان را بشناسیم. این کتاب اینگونه تهیه شده است فصل اول «همراه» به روایت پدر و دوست، فصل دوم «هم‌نفس» به روایت مادر و خواهر، فصل سوم «هم‌قدم» به روایت همسر.

«مرضیه اعتمادی» نویسنده در ابتدای این کتاب بیان می‌کند که کلید یکی از باغ‌های بهشت را گذاشته بودند کف دستم و زیر گوشم گفته بودند: چند ماهی پیشت بمونه. چه کار باید می‌کردم جز اینکه هر روز با احترام کلید را بردارم و در باغ را با سلام و صلوات باز کنم و چند ساعتی زیر سایه خاطرات و دست‌نوشته‌های شهید نوید بنشینم و و روایت‌هایی که شنیده و دست‌نوشته‌هایی که خوانده بودم را برای آدم‌هایی که دور تا دورم نشسته بودند با دلهره تعریف کنم.

«مرضیه اعتمادی» این کتاب را حاصل همان اقامت چند ماهه در بهشت عنوان می‌کند: کلید آن باغ را هنوز تحویل نداده‌ام و به مخاطبان توصیه می‌کنم که اگر قصد نفس کشیدن در هوای دل‌انگیز این باغ را دارند تا خودشان را به مهمانی با شکوه معارفه این شهید والامقام دعوت کنند لابه‌لای صفحات این کتاب می‌توانند آن را پیدا کنند. 

در بخشی که مربوط به همسر شهید مدافع حرم «نوید صفری» است و در مسیر پیاده‌روی اربعین نقل شده است، می‌خوانیم:

تلاش کرد، با تمام وجودش برای رسیدن به آرزوهایش تلاش کرد. مشتاق رسیدن بود، همان‌طور که توی این جاده همه بی‌تاب رسیدن به حرم هستند، آقا نوید همیشه این طور بود. چقدر التماس کرده بود به آقا ابا عبدالله تا عاقبت به خیرش کند. دلم می‌خواهد همین‌جا با همین پاهای خسته و این دلی که از همیشه بی‌تاب‌تر است، از زبان آقا نوید من هم به آقا اباعبدالله بگویم؛

آقا جان! شما را به علی اکبر، شما را به عباس (ع)، شما را به علی اصغرتان، شما را به عزیزان‌تان قسم می‌دهم که برای ما به حق مادرتان عاقبت به خیری بخواهید و شهادت را قرار دهید و نگذارید عمر بی قدر و برکت ما بیشتر از این هدر رود و انشا‌ءالله در این شب‌های عزیز مورد لطف شما قرار گیریم، به اذن‌الله و انشاءالله.»

یا در قسمتی از فصل «همراه» که از قول پدر شهید روایت می‌شود، آمده است:

خیلی وقت‌ها که توی هال می‌نشینم، به جای خالی نوید نگاه می‌کنم، می‌روم توی فکر و خیال همان روزها. یادش بخیر! یک بار نشسته بودیم کنار هم. میوه می‌خوردیم و اخبار می‌دیدیم. خبر بازگشت پیکر شهدا را پخش می‌کرد. من گفتم: «ببین دسته گل مردم سالم رفته حالا یه تیکه استخون برگشته.» یک تکه سیب زد سر چاقو و گرفت سمت من. گفت: نه بابا نگو یه تیکه استخون این شهدا ماندگارن، اثری که برای حفظ اسلام دارن، هیچ‌وقت از بین نمی‌ره، همین استخون خیلی باارزشه.» 

خبرنگار: رضا افراسیابی

انتهای پیام/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده