چهارشنبه, ۰۶ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۲۶
نوید شاهد- «سرفه‌های بی‌ امان و سوختگی شدید پوست برای پدرم از دوران دفاع مقدس به یادگار مانده بود. روزگار را به سختی می‌گذراند و همیشه مریض حال بود اما هیچوقت گله ای نمی‌کرد. می گفت: «من به زور نرفته ام که حالا از کسی طلبکار باشم.» پدرم لیاقت شهادت را داشت که خدا هم نصیبش کرد.» اینها را «آزاده آوازه» دختر بزرگ شهید «سعید آوازه» گفت که سابقه تحمل سالها اسارت و جراحات ناشی از ریه‌های شیمیایی را داشت. به مناسبت سالروز شهادت در ششم مردادماه، با دختر شهید گفت و گو کرده ایم که در ادامه می خوانید.

زندگی پرمشقت شهید «سعید آوازه» به روایت دخترش

از تهران تا سومار

دختر بزرگ شهید «سعید آوازه» در گفت و گو با خبرنگار نوید شاهد با بیان اینکه پدرم در دوم مرداد سال 1347 در یکی از محله های جنوب تهران به دنیا آمد، تعریف کرد: او در خانواده ای رشد کرد که وضع مالی شان چندان تعریفی نداشت اما «قربانعلی» پدر بزرگم با توجه به حلال و حرام بودن مال دینا فرزندانش را تربیت کرد. مشکلات روزگار باعث نشده بود که پدربزرگم از تربیت فرزندانش غافل شود و سختی ها را تحمل می کرد تا همسر و فرزندانش سختی نکشند. پدرم تا پنجم ابتدایی درس خواند اما به دلیل مشکلات مالی ادامه تحصیل نداد. روزگار گذشت تا اینکه پدرم به سن اعزام به خدمت مقدس سربازی که همزمان با دوران دفاع مقدس بود رسید. پاشنه کفش هایش را ور کشید و عازم شد.

اسارت در شرایطی که هیچ‌کس خبری از او نداشت

دختر شهید آوازه در ادامه صحبت هایش روایت کرد: محل خدمت پدرم در سومار و قصر شیرین بود که در همانجا برابر دشمن متجاوز ایستادگی می‌کرد. همان روزها بر اثر بمب باران شیمیایی دشمن ریه هایش شیمیایی شد. پدرم دو سال خدمت سربازی اش را گذرانده بود که به اسارت دشمن درآمد. اما مفقود الاثر بود و در هیچ یک از اردو گاه های دشمن نشانی از او نبود. خانواده پدرم روزهای سختی را می گذراندند و دلشوره و نگرانی همدم لحظه های شان بود. در آن سالها پدرم علاوه بر تحمل شکنجه‌های بی رحمانه دشمن رنج بی خبری از خانواده را هم تحمل می‌کرد. تا اینکه بعد از سه سال دو کشور با هم صلح کردند و قرار شد اسرا به کشور خود بازگردند. پدرم تعریف می‌کرد: با توجه به شرایط بد و خفقان آور اردوگاه محل اسارت با بقیه اسرا فکر می‌کردیم که چه بلایی قرار است سرمان بیاورند و باور نداشتیم که حکم آزادی ما هم امضاء شده باشد. در نهایت شهریور ماه سال 1369 پدرم به همراه تعداد زیادی از اسرای سرافراز به کشور برگشت.

یادگاری های دفاع مقدس

وی با تاکید بر اینکه پدرش پس از جنگ هم با مشکلات ناشی از آن دوران درگیر بود، روایت کرد: سرفه‌های بی امان و سوختگی شدید پوست برای پدرم از دوران دفاع مقدس به یادگار مانده بود. روزگار را به سختی می‌گذراند و همیشه مریض حال بود اما هیچوقت گله ای نمی‌کرد. می گفت: «من به زور نرفته ام که حالا از کسی طلبکار باشم.» پدرم لیاقت شهادت را داشت که خدا هم نصیبش کرد.

اشتغال در بهزیستی

دختر شهید درباره روزهای پس از بازگشت پدرش به کشور گفت: او نمی‌توانست بیکار بنشیند و بنابراین به دنبال شغلی بود تا از طریق آن چرخ زندگی را بچرخاند. در آن روزها پدرم هر جا که فکر می کرد بتواند کار مناسبی پیدا کند می رفت. جست و جوی پدرم به دنبال یک کار مناسب ادامه داشت تا اینکه بالاخره در اداره بهزیستی به عنوان کارمند ساده مشغول به کار شد. چند وقت بعد ازدواج کرد و خدا دو دختر به نام‌های «آزاده» و «سارا» به او داد.

شهادت در سی و سه سالگی

دختر شهید بغض سنگینی که در گلویش نشسته را فرو داد و گفت: پدرم روزهای آخر عمرش را که همراه با اوج گرفتن درد ریه های شیمیایی‌اش بود را در خانه پدری با سختی های بسیار گذراند. او در مرداد به دنیا آمد و در همین ماه از دنیا رفت. پدرم ششم مرداد سال 1380 در سن سی و سه سالگی به شهادت رسید. من 10 ساله و خواهرم 3 ساله بود که پدرم به شهادت رسید از آن روز تا حالا مادرم زحمت تربیت ما را کشیده و سختی های فراوانی را متحمل شده است. مزار پدرم در قطعه 50 بهشت زهرا (س) قرار دارد و با قرائت فاتحه بر خانه ابدی اش کمی آرام می‌شویم.

انتهای پیام /

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده