شهید نیکران رسالتش را ایثار در راه خدا می دانست
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ شهید «رضا نیکران» پنجم آذر 1342 در روستای «خشكلات» از توابع شهرستان «رودسر» دیده به جهان گشود و در 26 اسفند 1366 در «بیمارستان مسلمین شیراز» به شهادت رسيد.
شهید نیکران تقیّد و تدیّن دینی را در کانون گرم و مذهبی خانواده فرا گرفت و در همان بدو جوانی با کلام خدا مأنوس شد؛ چهرۀ معصوم و روی گشاده اش خبر از این می داد که انسانی با ایمان و نمونه است.
او پیوسته برای کسب شناخت بهتر از دین و اثبات خلوصش به معبود، حضوری جدّی در مساجد و حسینیه ها داشت و با تمام وجود در مراسم عزاداری اهل بیت (ع) شرکت می کرد.
در کشاکشِ شروع انقلاب اسلامی، مبارزه با ظلم و ستم رژیم منفور را سرلوحۀ کارهایش قرار داد و یکی از مخالفین آن و پیرو راستین خط امام محسوب می شد؛ در این راستا متحمّل مرارتهای فراوان از سوی منافقین کوردل و ضدانقلاب شد اما با ایمان به خدا و اعتقاد شدیدی که به آرمانهای انقلاب و امام داشت، چون کوه استقامت نمود و مشوّق سایرین در امر حمایت از احکام الهی و انقلاب بود.
شهید نیکران بقاء خود را در احیاء دین اسلام می دید و رسالتش را ایثار در راه خدا می دانست.
«هنگام تقسیم ماسک ار رضا خبری نبود»
به گردان خبر رسید که درگیری سختی با دشمنان بعثی در منطقه در پیش است و احتمال هر گونه ناجوانمردی از سوی قوای دشمن می رود.
نیروها به دستور فرمانده جهت تجهیز و دریافت ماسک و لباس برای محافظت از بمباران شیمیایی به خط شدند، در همین بین متوجه شدم که اثری از رضا نیست؛ بعد از جست و جوی زیاد موفق به پیدا کردن او نشدم.
بعد از این که وسایل تقسیم شد و رزمندگان خود را برای نبرد مهیّا می کردند، ناگهان سر و کلۀ رضا پیدا شد! سریع به طرفش رفتم و سؤال کردم که کجا بودی؟ آیا ماسک گرفتی؟ جواب داد: خیر، گفتم: پس در صورت حملۀ دشمن چه خواهی کرد؟ باز هم با تبسّم جواب داد: شکر خدا.
یک لحظه ناراحت شدم و با تندی گفتم: رضا شوخی نمی کنم، چرا این قدر بی تفاوتی؟ ما که به این جا نیامدیم تفریح کنیم، ناگهان حالت شهید تغییر کرد و خیلی جدّی جواب داد: دوست من، به جبهه نیامدم تا از مرگ فرار کنم؛ بلکه هنگامی که پای به این میدان نهادم دیگر به پشت سر خود نگاه نمی کنم.
دلیل آن که در زمان تقسیم ماسک هم مرا پیدا نکردی همین بود، چون فکر کردم شاید کسی پیدا شود که بیشتر از من نیازمند برگشتن باشد.
یک لحظه با دیدن سیمای پرفروغ رضا، عرق شرم وجودم را نمناک کرد و از فاصله ای که بین رضا و این دنیا بود دهانم بسته شد.
«نقل از همرزم شهید»