نوید شاهد – شهیدان «مصطفی و مجتبی بختی» دو برادر شهید مدافع حرم هستند که راه جهاد را برگزیدند و با چشم پوشی از موقعیت های خوب تحصیلی و زندگی، راهی سوریه شدند و در کنار هم به شهادت رسیدند. شهیدان بختی، سربازان بی ادعای حضرت زینب (س) بودند که در سرزمین شام و در کنار دیگر رزمندگان مدافع حرم جزء عشق به اهل بیت (علیهم السلام) چیزی ندیدند و برای احقاق حق مظلومان از جان خود گذشتند و از قهرمانان تاریخ شدند. برای گرامیداشت یاد این دو برادر شهید مدافع حرم، گفت و گوی نوید شاهد با «مهدی بختی» برادر شهیدان بختی را در ادامه می خوانید.

شهادت آرزویشان بود

آقای بختی، در ابتدای گفت و گو شهیدان بختی را معرفی بفرمایید.

شهید مصطفی بختی در پنجم مرداد ماه 1361  و شهید مجتبی بختی دوازدهم فروردین 1361در مشهد بدنیا آمدند. زمانی که جنگ سوریه شروع شد از طریق رسانه های محدودی که آن زمان وجود داشت و مراسمی که برای شهدای مدافع حرم می گرفتند، متوجه اوضاع و شرایط سوریه شدند . به این ترتیب تصمیم گرفتند در این مسیر قدم بردارند و در جهاد شرکت کنند. دو برادرم با هم این راه را انتخاب کردند و همه خانواده هم از رفتشان اطلاع داشتند. حدود دو سال طول کشید تا به سوریه بروند و با هم به همراه بچه های فاطمیون اعزام شدند. با توجه به شدت جنگ، خانواده آمادگی شهادتشان را داشت اما از لحاظ عملی و ذهنی آماده نبودیم. زمانی که می خواستند به مرخصی بیایند، گفتند عملیات است و ممکن است دیر تر بیایم. بعد از آن خبردار شدیم که «مجتبی» زخمی شده و  این احتمال را دادیم که شاید شهید شده باشند. این مسأله به مرور زمان جدی تر شد زیرا با آنان تماس نداشتیم و می گفتند مجروح شده اند.

در کدام منطقه به شهادت رسیدند؟

منطقه ای که به شهادت رسیدند مشخص نیست اما گفتند در عملیات آزاد سازی «تدمر» از سمت کوهستان به طرف جلو حرکت می کردند که آقا «مصطفی» وآقا  «مجتبی» به دلیل اینکه از  بچه های تک تیرانداز بودند از نیروهای اصلی یک مقداری جلوتر حضور داشتند و می خواستند در قسمتی موقعیت را تثبیت کنند. از آنجا که حزب الله و ارتش سوریه  از دو جناح دیگر در حال پیشروی بودند، رزمندگان فاطمیون مجبور شدند یک قسمتی را تثبیت کنند و منتظر باشند تا آنان هم برسند. یکی از قسمتهایی که تثبیت کردند تپه هایی به نام «عمویی» و در آن لحظه برخی نیرو ها عقب تر بودند و نیروهای تک تیرانداز جلوتر در تپه های دیگری مستقر شده و در آنجا سنگر داشتند. آقا مصطفی و مجتبی هم بر اثر اصابت ترکش شهید شدند. تعریف می کنند در سنگری که آنها مستقر بودند نارنجک می اندازند و در یک لحظه به درجه رفیع شهادت نایل می شوند.

نیروهای تکفیری از تاریکی شب استفاده کرده،  عملیات ایذایی انجام داده و  تپه را می گیرند. چند سال بعد دوباره این تپه آزاد شد که تعدادی از بچه های سوری و بچه های فاطمیون روی این تپه بودند.

خبر شهادت این دو شهید عزیز چگونه به اطلاع شما و خانواده تان رسید؟

به مادرم اطلاع دادند که آقا مجتبی مجروح شده و روی این موضوع تاکید داشتند که شما ایرانی هستید یا افغانستانی؟ بعد از آن گفتند ««جواد رضایی» زخمی شده و می خواهیم  این افراد را به عقب برگردانیم. شما باید مدارکی برای ما بفرستید.» به دلیل مدرک می خواستند که احتمال می دادند این افراد ایرانی باشند بر این اساس به ما گفتند «اگر این افراد ایرانی هستند مدارک را برای ما ارسال کنید. این دو نفر به صورت غیر قانونی رفتند ولی اجازه بدین به صورت قانونی برگردند.»

بعد از آن یکی از بچه های ایثارگران  با ما تماس گرفت و بنده مدارک  آقا مجتبی و مصطفی را برای ایشان بردم که البته مدارک ناقص بود. وقتی با هم صحبت کردیم متوجه شدم صحبت هایشان تناقض دارد زیرا با اینکه مدارک ناقص بود اما آنها را تحویل گرفتند. گذرنامه آقا مجتبی را که دادم، نگاهی کرد، کپی آن را برداشت و اصل آن را تحویل داد. پرسیدم« اگر می خواهند برگردند گذرنامه را باید تحویل بگیرید» و جواب شنیدیم « آقا مصطفی هم مجروح شده و حالش بد است. باید خودتان را آماده کنید اما تا زمانی که مطمئن نشدید به خانواده خبر ندهید زیرا مشخص نیست که چقدر طول بکشد تا آنها برگردند.» زمانی که گفت خودتان را آماده کنید متوجه شدم که احتمال شهادت وجود دارد. موضوع را به کسی نگفتم اما به مادرم الهام شده بود که شاید هر دوی آنها شهید شده باشند. از تعدادی از دوستانم هم پیگیر شدم و یک نفر از دوستانم چون در سپاه بود تماس گرفت و گفت آقا «مصطفی» شهید شده است و بعد از چند ساعت دیگر دوباره یکی از دوستان دیگر هم خبر داد که آقا «مجتبی» هم شهید شده است. بازهم موضوع را پنهام کردم زیرا منتظر بودم پیکرهایشان برگردد و بعد از دو روز که خبر دادند پیکرها را می خواهند بیاورند در آن زمان بود که خانواده مطلع شدند. هر دو برادرم در اردیبهشت ماه 1394 با لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شدند و در 22 تیرماه 1394 مصادف با 26 رمضان 1436 به فیض شهادت نایل آمدند. پیکر مطهر برادرانم در هشتم مرداد ماه تشییع شد.

از ویژگی های خاصی اخلاقی شان برایمان بگویید. 

ویژگی اخلاقی که بیشتر متوجه آن بودم، پاکی و خلوصشان  بود. هر دو مرد عمل بودند و موقعیت اجتماعی، تحصیلی و شغلی خوبی هم داشتند. آقا مجتبی رتبه یک کنکور در دانش آموختگی رشته حقوق بود و آقا مصطفی نسبت به مجتبی بزرگتر و چند سالی هم در حوزه علمیه درس خوانده بود. ایشان هم در رشته حقوق قبول شد اما ثبت نام نکرد.

 آقا مجتبی از آنجا که  برادر کوچک تر بود از آقا مصطفی تبعیت می کرد. از نظر ایمان آقا مصطفی برای خانواده و فامیل شاخص بود و همگی او را قبول داشتیم.

یک ویژگی دیگری هم که از همان دوران کودکی داشتند و به چشمم دیده می شد این بود که اهل ریا نبودند و هر زمان احساس می کردند که عملشان یا عبادتشان بوی ریا می دهد و یا اینکه حتی در ظاهرشان ریا دیده می شود از آن مسئله فاصله می گرفتند. آقا مصطفی پایه ثابت مسجد، هیئت یا مجموعه ای نبود. عبادت را در خلوت بیشتر می پسندید و تاکید داشت که حتی به شوخی هم دروغ نگویید.

آقا مصطفی در تاکسی تلفنی کار می کرد و تاکسی متر داشت و به دریافت دقیق کرایه و پرداخت بقیه آن حساسیت داشت. در بحث حلال و حرام، هم آقا مصطفی و هم آقا مجتبی خیلی حساس بودند و به دیگران و حتی به بنده توصیه می کردند که حواسمان به این موضوع باشد. به پدرم هم می گفتند «حواستان باشد که دین به گردنتان نباشد حتی به اندازه یک پر کاه یا ارزنی .»

آیا درباره شهادت هم صحبت می کردند؟

در رابطه با  موضوع شهادت، زمانی که همه خانواده با هم بودیم به شوخی صحبت می کردیم و به آقا مجتبی می گفتیم اگر شما اسیر شوید چه کار کنیم؟ حتی آقا مصطفی و مجتبی به مادرم گفته بودند که وقتی به جبهه برویم شاید ما را بسوزانند و یا اینکه تکه تکه کنند. به صورت شفاف با مادرم صحبت می کردند و من عقیده ام این بود که خدا به هر کسی که توفیق جهاد می دهد آنقدر دلشان پاک است که اگر سالم برگردند و به درجه جانبازی و شهادت نرسند جای سوال دارد.

شهادت آرزویشان بود؛ آقا مصطفی همیشه می گفت «راه های رسیدن به خدا زیاد است ولی راه شهادت راهی است که انسان را سریع تر می رساند.» عاشق شهادت بودند حتی آقا مصطفی که مقام معنوی بالایی داشت به دنبال شهادت بود اما برای ما شاید غیر عادی به نظر می آمد و می گفتیم آقا مصطفی کارهایش درست است و نیازی نیست که به جهاد برود. انسانی است که دیگران می توانند از آن استفاده کنند. به طورمعمول حرکت اول را آقا مصطفی انجام می داد و آقا مجتبی می گفت: « هر چیزی که شما  می گویی درست است و منم در این مسیر با شما قدم برمی دارم.»

برادرانم تشنه شهادت بودند / دوخائی

چرا  شهیدان بختی با لشکر فاطمیون و از قم اعزام شدند؟

امکان اعزامشان از مشهد وجود نداشت زیرا مشخص می شد که ایرانی هستند. دفعه اول که از قم حرکت کردند با آنها تماس گرفتم، گفتند که ما رفتیم. به ایشان گفتم « کار درستی نکردید که بدون خداحافظی رفتید.» اما زمانی که به آنجا رسیدند به آنان گفته بودند که چند روز دیگر باید بیایید و آنها هم برگشتند و در همین فرصتی که پیش آمده بود ما هم یک دورهمی گرفتیم به دلیل اینکه گفتیم شاید دیدار آخر باشد زیرا به این مسئله فکر می کردیم.

 به آقا مصطفی پیشنهاد دادم به «طرقبه» برویم. ایشان اخلاق خاصی داشت و روی مسائلی مثل این که کجا برود، کجا بشیند و چه لقمه ای بخورد خیلی حساس بود. مقام معنوی ایشان به صورتی بود که مسائلی را می دید که ما نمی دیدیم، با این حال آقا مصطفی از اینکه به طرقبه برویم خیلی استقبال کرد و من متعجب شدم از اینکه سریع قبول کرد چون وقتی دعوتش می کردیم منزل مان  نمی آمد و البته این نیامدنش هم جای توجیه داشت.

برای رفتن به طرقبه وقتی با پدرم صحبت کردیم قبول نکرد و گفت: « چرا طرقبه برویم؟ غذا می خریم و می رویم منزل می خوریم». آقا مصطفی با پدرم صحبت کرد و ایشان هم قبول کرد و رفتیم. آن شب را کنار هم گذراندیم و خاطرات خوبی از خود باقی گذاشتند. 

گاهی بعضی ها از روی نا آگاهی تهمت هایی میزنند و می گویند شهدا و رزمنده های مدافع حرم بخاطر پول می روند سوریه برای اینکه خانواده هایشان در رفاه باشند شما وقتی این انتقادها و تهمت ها را می شنوید جوابتان به این افراد چیست؟

اگر صحبتی از طرف مردم در مورد بچه های مدافع حرم بشنوم سعی می کنم از آنان دفاع کنم و برای آنان با یک مثال توضیح دهم که اینطوری نیست چون زمانی که آقا مصطفی و مجتبی می خواستند به جبهه اعزام شوند از هویت افغانستانی استفاده کردند و حتی من فکر می کردم  نکند مشکلی برایشان پیش بیاید و شناسنامه هایشان را باطل کنند و بگویند که شما افغانستانی هستید.

زمانی که می خواستند اعزام شوند آقا مصطفی در آستان قدس مشغول کار بود و قبل از رفتن تسویه حساب کرد.  آقا مجتبی هم با شرایط خوب دانشگاهی که داشت اعزام شدم. به هر حال اگر کسی بخواهد حرف های من را بشنود سعی می کنم با مثال های عینی به ایشان توضیح بدهم و توجیه کنم، چون واقعیت این است که کسی قبول نمی کند که جانش را کف دستش بگیرد و خودش را فدای پول بی ارزش کند، ولی جنایتی که این تکفیری ها انجام دادند شاید سابقه آن در کتاب های تاریخ هم پیدا نشود و خیلی شجاع است کسی که در جبهه مقابل آنان می ایستد. به نظر من بحث مادی یک صحبت غیر منطقی است و کسانی که اینگونه صحبت می کنند پشت حرفهایشان هیچ گونه تفکری وجود ندارد، اگر کسی بخواهد بخاطر پول کاری انجام دهد راه های دیگری هست که جانش هم به خطر نیفتد.

گفت و گو از مائده پارسا


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده