پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۰۰:۰۸
همرزم شهید "رحیم بلوچی" نقل می کند: «با رحیم سرباز بودیم. در لشگر 58 خدمت می کردیم. داشتند ما را از جنوب به غرب می بردند. رحیم به من گفت:حمید! من جنوب شهید می شم. با خودم فکر کردم که رحیم داره حرف های بی ربط می زنه. مدتی در غرب بودیم. بعد ما را به جنوب منطقه شرهانی آوردند. همدیگر را دیدیم. گفت:یادته بهت چی گفتم؟ آخرشه....» نوید شاهد سمنان توجه شما را به مطالعه ادامه این خاطره جلب می کند.

ب


به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید رحیم بلوچی دهم آذر 1344 در روستای نوده اربابی از توابع شهرستان گرمسار به دنیا آمد. پدرش احمد و مادرش گلبانو (فوت 1363) نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. بنا بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. نوزدهم فروردین 1365 در شرهانی توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به دست و پاها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده اسماعیل شهرستان زادگاهش قرار دارد.


کشتی گیر بی رقیب

با حدود چهل نفر از بچه های گرمسار برای آموزش به پادگان امام حسن و بعد از مدتی به پادگان حمزه رفتیم.دوره های مختلف آموزشی را گذراندیم و به منطقه اعزام شدیم. بعد هم در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردیم.

در پادگان امام حسن بچه ها پتوها را روی هم پهن کردند و کشتی شروع شد. او که بسیار آرام بود در گوشه ای نشسته و تماشا می کرد. بچه ها از او خواستند که روی تشک بیاید. نمی آمد.اصرار کردند. وقتی روی تشک آمد، با همه کشتی گرفت و پشت همه را به خاک رساند.

(به نقل از همرزم شهید)


بیست و چهار ساعت قبل از شهادت

با رحیم سرباز بودیم. در لشگر 58 خدمت می کردیم. داشتند ما را از جنوب به غرب می بردند. رحیم به من گفت:«حمید! من جنوب شهید می شم.»

با خودم فکر کردم که رحیم داره حرف های بی ربط می زنه. اگر چه همه نوار مرزی ایران و عراق جنگه. ولی بیشتر جنوب عملیات می شه تا غرب. هواپیماهای عراق هم بیشتر این منطقه رو بمباران می کنن.

مدتی در غرب بودیم. بعد ما را به جنوب منطقه شرهانی آوردند. هجدهم فروردین برای استحمام آمد عقب. همدیگر را دیدیم. گفت:«یادته بهت چی گفتم؟ آخرشه! غسل شهادتم رو هم کرده ام؛ تا بیست و چهار ساعت دیگه شهید می شم.»

ترس برم داشت. گفتم:« این چه حرفیه؟ مگه علم غیب داری؟».

گفت:«علم غیب ندارم، اما...»

کمی سکوت کرد و دلم گرفت. ادامه داد:« این تو و این هم من! اگر تا فردا شهید نشدم!».

فردا خبر شهادتش را شنیدم. در تحلیل موضوع مانده بودم که بهش الهام شده بود؟ چطور ما از آینده مون چیزی نمی دونیم. اون چکار کرده بود که از چند ماه پیش می دونست قراره جنوب شهید بشه؟ یعنی تو این مدت هیچ گناهی ازش سر نزده که سبب سلب توفیقش بشه؟

تا مدتی حیران بودم و رفتم تو حال و هوای رحیم. آنچه اطمینان داشتم این بود که رحیم شهادتش را باور داشت و از روی یقین این حرف ها را به من می زد، ولی من درک نمی کردم!.

(به نقل از همرزم شهید، حمید علی بیگی)


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده