پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۲۳:۳۹
عربده های مستانه سربازان بعثی، خواب را از چشمان کودکان ربود و رویای شیرین و کودکانه آنها را به هم زد. نعره های زشت افسران متجاوز، ترس را بر دل کودکان حاکم کرد و اشک را به گونه هایشان جاری ساخت.
شهیده لیلا بوعذار

نویدشاهد: عربده های مستانه سربازان بعثی، خواب را از چشمان کودکان ربود و رویای شیرین و کودکانه آنها را به هم زد.

نعره های زشت افسران متجاوز، ترس را بر دل کودکان حاکم کرد و اشک را به گونه هایشان جاری ساخت.

لیلا خود را به مادر رسانید. گریه می کرد. جیغ می کشید، و مادر با چشمهای وحشتزده دلداری اش می داد.

هر لحظه، با انفجاری شهر می لرزید. دیوارها فرو می ریخت. فریادها به آسمان می رفت. صدای آژیر آمبولانس ها قطع نمی شد و اینها کافی بود تا لیلا بترسد. مثل همه ی کودکان هویزه و دشت آزادگان .

لیلا آن دختر هفت ساله ی هویزه ی که تازه می خواست با درس و مشق، آشنا شود، تمام آرزوهایش را بر باد رفته می دید. او آرزو داشت که شاگرد اول مدرسه شود تا وقتی با کارنامه اش به خانه بر می گردد، خود را در آغوش مادر بیندازد. خانه را روی سرش بگذارد، کارنامه اش را در دست تکان دهد. با آن برقصد. آن را به همه حتی مادر بزرگ که سواد ندارد، نشان دهد و از او جایزه بگیرد. اما اینها همه با بمباران نقش بر آب شدند. مدرسه ها تعطیل و کلاسها ویران شدند. معلمها دیگر به مدرسه نمی آمدند. آقا معلم ها به جبهه رفتند و خانم معلمها هم به کار پرستاری مجروحان مشغول شدند.

و لیلا دیگر همکلاسی هایش را ندید. بعضی از آنها، از شهر مهاجرت کردند. خیلی از آنها در کنار پدر و مادرشان در زیر آوارها ماندند. برخی از آنها مجروح شدند و به بیمارستانهای شهرهای دیگر اعزام شدند.

و لیلا از این همه حادثه ناگهانی مات و مبهوت بود.

براستی چرا؟ چرا برخی به خود اجازه می دهند به دیگران ظلم کنند و به خانه و کاشانه و وطن دیگران حمله کنند؟

لیلا دوست داشت جهان بدون جنگ باشد و همه با هم با صلح و آرامش زندگی کنند. او دوست داشت که باز هم به مدرسه برود و با همکلاسی هایش در حیاط کوچک مدرسه بازی کند. او دوست داشت وقتی خانم معلم می آید، بلند بگوید کلاس برپا. و همه به احترام خانم معلم از جا برخیزند.

او دوست داشت پنجشنبه ها در راه باز گشت به منزل شادی خود را از تعطیلی جمعه به گوش همه برساند: فیتیله فردا تعطیله. اما لیلا نمی دانست که جهان، آنگونه که او و دختران همکلاسی اش می خواهند، مهربان نیست و کسانی هستند که برای به مطا مع خود، حاضرند به دیگران ستم کنند. شهرها را ویران سازند. خانه ها را بر روی ساکنانشان ویران کنند. زن و مرد و پیر و جوان و کودک را به خاک و خون بکشند و آنگاه برتلی از ویرانه ها، رقاصی کنند و برای صدام، آواز بخوانند.

و لیلا در چهاردهمین روز از دی ماه 1359 قربانی این رفتار زشت شد. و بر اثر بمباران هواپیماهای دشمن بعثی، به همراه خانواده اش به شهادت رسید. خلبانی که دکمه دریچه هواپیما را زد و راکت را در هویزه و بر سر لیلا و همشهری هایش انداخت، آیا یک بار از خود پرسید که آیا در این شهر کودکی هفت ساله به نام لیلا چه آرزوها دارد؟

آیا هنگامی که به خلبان کناری خود گفت : عجب بمباران خوبی کردیم ! از خود پرسید که در روز قیامت به خداوند چه پاسخی خواهد داد آن زمان که از او می پرسند : چرا لیلا و لیلا ها را کشتی؟

منبع: کتاب یادنامه زنان شهیده شهرستان سوسنگرد(آینه های رویرو)، سید قاسم یاحسینی و سید حبیب حبیب پور، نشر نیلوفران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده