بعد از بمباران منطقه از شهید "غلامحسین" می خواهند برای شناسایی شهدا برود. به محض خروجش از کانتینر مجددا بمباران شروع شد. این بار یک شهید برجای ماند. در مرحله اول نتوانستند آن شهید را شناسایی کنند. از عکسی که روی مدارک در جیبش بود، متوجه شدند که او شهید "آشنا"ست.

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید غلامحسين آشنا، بیست و دوم آبان 1348 ، در شهرســتان تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمد، خواروبار فروش بود و مادرش آســیه نام داشت. تا پایــان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاســدار در جبهه حضور یافت. بیســت و پنجم مهــر 1366 ، در بانه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش شهید شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.

شهید غلامحسین آشنا در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. در کلاس آمادگی در خیابان نارمک شروع به تحصیل کرد و دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند. کلاس اول راهنمایی را می خواند و در همان حین با علاقه ای که به عکاسی داشت شروع به کار عکاسی نمود. از کودکی به نیازمندان جامعه کمک می کرد. از نظر اخلاق و رفتار در محله نمونه بود. با اینکه سن و سالی نداشت اما سطح فکر بالایی داشت. به پدر و مادرش بسیار احترام می گذاشت.

خبر اعزام!

در تمام کارهایش خدا را در نظر داشت. در دوران انقلاب با اینکه سنی نداشت به همراه پدر و دوستانش در بیشتر راهپیمایی ها شرکت می کرد. از اعضای فعال بسیج بود. زمانی که صدام جنگ را شروع کرد، هدفش به جبهه رفتن بود، اما چون تحصیل می کرد نمی توانست موفق شود. یک روز که همه اعضای خانواده دور هم جمع شده بودند، با خوشحالی وارد خانه شد و خبر گرفتن دفترچه اش را داد. بیست و پنجم شهریور 1366 به پادگان رفت و تا شب خبر اعزامش نیز به دستمان رسید.

روزهای جبهه

طبق گفته فرمانده اش چند روز بعد از اقامت در اهواز، از نیروها خواستند افرادی برای اعزام به کردستان داوطلب شوند. او اولین داوطلب برای اعزام بود. بعد از آن در بانه مستقر شده و از آنجا با نیروی مهندسی و صراط مستقیم به ما ووت عراق اعزام شدند. در آنجا مسئول تعاون تیپ امام هادی (ع) بود. 2 شب قبل از شهادتش خودروی فرمانده مهندسی که عازم به بانه بود، چپ کرد و به شهادت رسید. غلامحسین از شهادت او بسیار متأسف شده بود. بعد از 2 روز به عنوان مأموریت عازم بانه شد. منطقه توسط بعثی ها بمباران شد و چند نفر به شهادت رسیدند.

شهادت

از بانه که برگشت در کانتینر با چند تن از فرماندهان مشغول غذا خوردن بود. بعد از اتمام ناهار به او گفتند: تعدادی شهید داریم که برای شناسایی آنان باید بروی. او گفته بود که ابتدا باید به نگهبانی بروم تا چند نامه که برای سربازان آمده تحویل بدهم، بعد شهدا را شناسایی می کنم. به محض خروج او بمباران مجدد شروع شد و بقیه نتوانستند از کانتینر خارج شوند. بعد از مدتی اوضاع آرام شد و منتظر بودند که "آشنا" بیاید، شهدا را شناسایی کند و انتقال شهدا انجام شود بعد از مدتی یک سرباز آمد و گفت که طی بمباران یکی از نیروها شهید شده است. در مرحله اول نتوانستند آن شهید را شناسایی کنند. از عکسی که روی مدارک در جیبش بود، متوجه شدند که او شهید آشناست.

دستگیر مستمندان

روزی که پیکرش را آورده بودند، دوستان و آشنایان همه جمع شده و مراسم باشکوهی برگزار کردند. روز سوم دیدیم خانمی آمد و بسیار بی قرار بود. متوجه شدیم که آن زن 3 بچه یتیم دارد و غلامحسین به آنها کمک می کرد. چند خانواده دیگر هم مراجعه کردند و از کمک هایی که به آنها کرده بود، تشکر کردند. آنجا بود که فهمیدیم بسیاری از کارهای خیر او پنهانی بود.

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده