روایتی خواندنی از مادر شهید «جواد نساجان» منتشر شد؛
مشغول آشپزی بودم که جواد آمد. می خواست چیزی بگوید اما سکوت کرد گفتم: جواد جان، چیزی شده؟ و او مثل اینکه منظر شنیدن چنین حرفی از من بود سرش را پایین انداخت: مادر! دیشب خواب دوست قدیمی ام را دیدم...
خواب شهادت!

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید جواد نساجان/ یکم شهریور 1348، در شهرستان قم به دنیا آمد. پدرش ابراهیم، مغازه دار بود و مادرش کبرا نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه در رشته ریاضی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم تیر 1365، در قلاویزان توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای روستای ده امام تابعه شهرستان پاکدشت واقع است.
روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید جواد نساجان» را در ادامه می خوانید؛

مشغول آشپزی بودم که جواد آمد. می خواست چیزی بگوید اما سکوت کرد گفتم: جواد جان، چیزی شده؟ و او مثل اینکه منظر شنیدن چنین حرفی از من بود سرش را پایین انداخت:

مادر! دیشب خواب دوست قدیمی ام را دیدم... خواب شهید وحید قمی را او از من گلایه کرد و گفت که رنج می کشد. به او گفتم نگران نباشد. قول دادم تا چهار روز آینده پیش او بروم و از تنهایی بیرونش بیاورم.

از شنیدن خواب جواد یکه خوردم. وحید از صمیمی ترین دوستان او بود. همین خواب باعث شد که جواد قلم به دست بگیرد و وصیت نامه اش را بنویسد. فکر و ذکرش رفتن به جبهه بود. دفعه قبل که برای پاکسازی خرمشهر به آنجا رفته بود تا روزها خاطرات آنجا را تعریف می کرد. از مردم مهربان و خونگرم خرمشهر و همدلی همرزمانش با هم، تعریف می کرد.

اما این بار دلم بی قرار شده بود و تاب دوریش را نداشتم. او این بار به کردستان می رفت. جواد شش ماه در کردستان خدمت کرد، در این مدت او توانست رضایت فرماندهان را به دست آورد بطوری که او را با جوایز بسیار تشویق کردند.

سال 1365، درست بیست و چهار روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود که متوجه شدم جواد باز هم در ستاد اعزام رزمندگان به جبهه ها نام نویسی کرده است، گفتم: جواد جان! این چند روز باقیمانده را بمان، روزه ات را بگیر، حیف است این پنج روز باقیمانده را روزه نگیری و دینش بر گردنت بماند جواد با آن سن و سال کمش جوابی به من داد که بسیار پخته تر از سن و سالش بود: مادر! راهی که من می روم از گرفتن هم واجب تر است، وانگهی اگر برگشتم قضایش را می گیرم و اگر چنین نشد از ده سالگی روزه گرفته ام، انشاالله خدا قبول می کند. رفت.

موقع گرفتن کارنامه ها از مادر دوستش شنیده بودم که جواب امتحانات آمده است. جواد، به من سپرده بود که در غیابش، کارنامه او را تحویل بگیرم او در رشته ریاضی- فیزیک سال سوم نظری را می خواند. معاون مدرسه کارنامه اش را به من داد. دیدم با نمرات بسیار بالایی قبول شده است. به خانه برگشتم. منتظر رسیدن خبری یا تماس او بودم تا به او بگویم که با معدل خوب قبول شده است. به صدای زنگ در، چادرم را سر کردم و در را باز کردم.

یکی از همرزمان جواد بود. رنگ به رو نداشت. به زحمت خبر داد که جواد در عملیات کربلای یک در مهران بود که شهید شده است. در ناباوری به دوستش نگاه می کردم و بی اختیار به یاد آن خوابش افتاده بودم و قولی که به دوستش شهید وحید قمی داده بود، اگر چه چهار روز او تقریباً به اندازه سه سال به درازا کشیده شده بود.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده