دانشگاه ایثار و شهادت
من به دانشگاهی پانهادم که مدیر آن حضرت مهدی است. معلم آن حسین و ابوالفضل است و شاگرد اولهای آن قاسم و علی اکبر هستند درس آن ایثار، شهادت، آزادگی و مبارزه با ستم است. دانشگاهی که قبولی آن در درگاه خدا رفتن است. و جایزه آن بهشت است.

نوید شاهد سمنان: حمیدرضا ملایی نوزدهم مهر 1347، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش یوسف و مادرش معصومه نام داشت. دانش‏آموز اول متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفند 1363، در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت گلوله تانک به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای فردوس‏رضاي شهرستان دامغان قرار دارد.


بسمه تعالی

به نام تو ای کریم به یاد تو ای رحیم به طرف او رفتن چه صفائی دارد چه لیاقتی می خواهد در هنگام پرواز به سوی او لحظه خیلی خوبی است وشیرین.لحظه ای است که تمام فرشتگان خدا چشم دوختن به آن انسان تا ببینند که امتحانش را چگونه می دهد.خدایی که افتخار می کند نزد فرشتگان که همچنین خلایقی دارد.

 مادر جان تفکر نکنید که من از مدرسه عقب افتادم اینطور نیست من به دانشگاهی پانهادم که مدیر آن حضرت مهدی است. معلم آن حسین و ابوالفضل است و شاگرد اولهای آن قاسم و علی اکبر هستند درس آن ایثار، شهادت، آزادگی و مبارزه با ستم است. دانشگاهی که قبولی آن در درگاه خدا رفتن است. و جایزه آن بهشت است. مکانی که جای هر کس نیست مکانی است که انسانهای متقی با اخلاص در آن یافت می شود. در زیر درختهای آن نهرهای آب گوارا روان است با کلیه میوه های بهشتی.

پدر جان من خیلی افتخار می کنم که در این راه پا گذاشتم و در این دانشگاه الهی اسم نوشتم البته با یاری شما والدین عزیزم و دلسوزم اگرشما می خواهید در این بهشت اسکان یابید باید زینب وار وحسین وار عمل کنید همانطوری که ما قاسم وار و علی اکبر وار می جنگیم شما از دادن یک امتحان خوب برآمدید و آن نثار کردن جان پسرتان در راه خدا و اسلام اما این تازه واجب ترین آزمایش است چون امکان دارد حوادثی برایم روی دهد که فقط هدف، امتحان دادن شما باشد پس این وقت را از دست ندهید.

برادر جان خیلی دوست داشتم من و تو در کنار هم بجنگیم اما پشت جبهه هم احتیاج به نیروی جوان و فعال است سعی کن در درجه اول کارت برای خدا باشد و دوم برای راه اندازی خلق خدا. البته این را بدان که تو هم بدون نصیب از اجر نیستی اما امکان دارد کارهایی از تو سر بزند و کارهای خوبت را محو کند. داداش جان رضای عزیزم با دوستان بد نشین که در رشد انسان اثر دارد همانجورکه افرادی من را به این راه ها کشاندن و من مدیون آنها هستم. دوستانی که می خواهند انسان را از رشد عقلی و اسلامی وابدارند. خواهش می کنم در هر حال که می روی حتی سرکار سعی کن نمازت را بخوان به حرف آن دیگری نکنی که می گوید ول کن بابا حالش نیست بعداً که رفتیم شهر می خوانیم سعی کن با انسانهای خوب نشست و برخاست کنی که مایه افتخار برای خودت باشد و با ادب رفتار کن تا زحمات پدر و مادرمان را ضایع نکنیم چون آنها خیلی رنج کشیدن تا به ما فهم و صحبت درست یاد بدهند.

پدرمان خون و دل می خورد تا پولی درآورد تا ما به مدرسه بگذارد تا انسانهای با شعوری به بار آییم. مادرمان از خرجهایش زد تا بتوان برای ما لباس بخرد تا آبرویمان در مدرسه پهلوی دیگر بچه ها حفظ باشد پس کار کمی نکردند سعی کن که خوب باشی تا با تو خوب باشند. از ول خرجی بپرهیزی البته تو آنجور آدمی نیستی که روزی 200الی 300 تومان خرج کنی ولی منظورم این است که چیزهای بی خودی که فقط برای مدتی استفاده می شود نخر. کتاب بخر که حتی برای فرزندانمان بماند وا مسالهم.

زهره جان خیلی دوست داشتم در هنگام صبح گاه که می رویم و خسته می شویم صدای جیغ و فریادت را بشنوم و روحیه بگیرم آن بلبل زبانی هایت و آن ناز و اطفار ریختنت. انشاءا... با فتح کربلا می آییم با هم به زیارت حسین می رویم البته باید قول بدهی که مامان را اذیت نکنی و غذا بخوری و نماز را یاد بگیری زهره عزیزم و بهتر از جانم تو را همچون جانم دوست می دارم و بعضی وقتها که می نشینم به تو فکر می کنم از شلوغیت از غذا خوردنت و از مشق نوشتنت، مرا ببخش اگر موقعی اذیتت کردم و صدای تو را در آوردم انشاءا...در جواب نامه برایم چند خطی پند و اندرز بنویسی در ضمن زهرا خانم هم مواظبش باش چون اون خیلی کوچولو است. خدایی نکرده توی کوچه نری که ماشین زیرت بگیرد فقط یا با فاطمه یا مامان.

پدر عزیزم می دانم که از دستم ناراحتی اما چاره ای نداشتم دلم طاقت دیدن شهید شدن بچه ها را نداشت من آنجور ول ول بگردم و بی خیال از آن رد بشوم. در آن طرف دنیا مسلمانان و مستضعفین چشمشان به انقلاب ما دوخته شده لبنانی ها منتظرند تا برویم آنجا وکار اسرائیلی ها را یک سره کنیم پس دیگر ماندن من در شهر جایز نبود قبول دارم که باید درس بخوانم یا کار کنم منتها اینقدر جوان ریخته در تهران و شهرها که می ترسند به جبهه بروند که مبادا کشته شوند پس آنها حتی به اجبار نان در آوردن هم که شده کار می کنند پس چرخ مملکت نمی خوابد. ولی می دانی اگر انقلاب و جنگ را پشتیبانی نکنیم چه بلایی سرمان در می آورند، چنان به اسلام سیلی می زنند که تا از جای خود بلند نشود. انگار خیلی تند رفتم من را ببخشید چون من از همه شما کوچکتر از آنم که حتی خودم فکر می کنم و سرتان را درد آورم به حرفهایی که زدم فکر کنید ولی گریه نکنید.

از همه شما التماس دعا دارم و درخواست کمک به اسلام از هر راهی که شده به امید پیروزی حق بر باطل همه را سلام برسانید. فرزند حقیر شما حمید. 63/9/3

شنبه سالروز رحلت امام هشتم. و من الله التوفیق 

جواب نامه بنویسید مخصوصاً فاطمه و زهره در ضمن نقاشی یادت نرود.


نامه شهید حمیدرضا ملایی به خانواده اش 110 روز قبل از شهادت نامه شهید حمیدرضا ملایی به خانواده اش 110 روز قبل از شهادت


نامه شهید حمیدرضا ملایی به خانواده اش 110 روز قبل از شهادت نامه شهید حمیدرضا ملایی به خانواده اش 110 روز قبل از شهادت


نامه شهید حمیدرضا ملایی به خانواده اش 110 روز قبل از شهادت نامه شهید حمیدرضا ملایی به خانواده اش 110 روز قبل از شهادت


منبع:بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده