بُرشی از کتاب مژه‌های سوخته(1)؛
سه‌شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۵۴
شهید یوسف کلاهدوز و حسن اقارب پرست در دانشکده‌ی افسری شورایی درست کردند به نام «شورای شرافت». این شورا رابطی شد بین دانشجوها و دانشکده. کم‌کم اعتبار پیدا کرد و تبدیل به یک ستون محکم شد.
شهید کلاهدوز، پایه‌گذار «شورای شرافت» در دانشکده افسری

به گزارش نوید شاهد؛ کتاب «مژه‌های سوخته: روایتی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز» قصه‌ای از فرماندهان جوان جنگ است. مولف این کتاب، «حامد کلاهدوز» فرزند شهید بزرگوار است. اين اثر، اولين كتابي است كه در آن، فرزند يك شهيد به نگارش زندگينامه پدر خود پرداخته است.

بُرشی از این کتاب را از فصل دوم آن می‌خوانیم:

سال 1343، یوسف کلاهدوز دیپلم ریاضی‌اش را از دبیرستان جوینی قوچان گرفت. یکی از معلم‌هایش می‌گوید انتظار نداشتیم در آزمون دانشکده‌ی افسری ارتش شرکت کند که کرد و قبول شد و سال بعد رفت تهران؛ سال 1344، 19 ساله بود. یوسف خوش لباس بود و اهل ورزش. بدن آماده‌ای داشت. خیلی درشت نبود اما چهارشانه و ورزیده بود. قد بلندی داشت؛ 181 سانتی‌متر. در قوچان که بود عضو تیم بسکتبال شهر بود. لهجه غلیظی نداشت. کم‌حرف بود ولی خیلی زود با هم دوره‌ای‌هایش ارتباط می‌گرفت. در این دوره از زندگی‌اش اتفاق مهمی افتاد. با یکی از دانشجوهای افسری به نام حسن اقارب پرست آشنا شد؛ باهم دوست شدند و تا آخر عمرشان دوست باقی ماندند.

حسن اصفهانی بود. خانواده بسیار مذهبی داشت. چهار برادر دیگرش مهدی، حسین، علی و محمد بودند. در خانواده‌شان توجه به امام زمان (عج) اصل بود و مسائل زندگی دور محور او می‌چرخید. پدرشان مردی عباپوش و متدین بود. در بازار میدان نقش جهان اصفهان مغازه داشت و همیشه سعی کرده بود بچه‌هایش را با عشق به ائمه و انتظار ظهور حضرت مهدی (عج) بزرگ کند.

ترکیب خانواده و نوع زندگی‌شان بسیار سنتی و برمبنای آداب اسلامی بود. حسن و برادرهایش بچه‌های باهوش و زرنگی بودند و در مطالعه و تحصیلات موفق. برادر بزرگ‌تر، مهدی، از دانشگاه اصفهان لیسانس زبان انگلیسی گرفت و بعد برای تحصیل در دوره آموزش و تربیت کودکان استثنایی به بیرمنگام انگلستان رفت. درسش که تمام شد به ایران برگشت و در همان رشته‌ای که تحصیل کرده بود مشغول فعالیت شد. مهدی بعد از انقلاب و با شروع حمله عراق به ایران، به ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران در اهواز رفت و مدتی آنجا به همراه برادر دیگرش، علی، فعالیت می‌کرد. برادر سوم، محمد، در ایران حسابداری خواند و بعد به هندوستان رفت و در رشته مدیریت بازرگانی تحصیلاتش را کامل کرد. علی متخصص مخابرات بود و حسین در دانش‌سرای عالی تهران، ادبیات خواند و رفت سراغ کار در سینما و تلویزیون.

در خانواده‌ی حسن، همیشه صحبت از سربازی امام زمان (عج) بود. حسن با تشویق پدر و برادر بزرگ‌ترش مهدی، رفت به ارتش، معتقد بودند برای کارهای تبلیغی لازم است وارد محیط‌هایی مثل ارتش و سازمان‌های بزرگ دولتی شوند و افرادی را که زمینه‌ی اصلاح و هدایت دارند به اسلام جذب کنند.

حسن صدای خوبی داشت و قاری دبیرستان «ادب» اصفهان بود. مراسمی اگر بود، دعا و قرآن می‌خواند. دعای عهد و زیارت عاشورا را حفظ بود و اغلب صبح‌ها قبل از اینکه از خانه بیرون برود زمزمه می‌کرد. سرحال و چالاک بود. دافعه‌ی زیادی نداشت و با آدم‌های متفاوت گرم می‌گرفت. حافظه‌ی خوبی داشت و زود انگلیسی یاد گرفت.

توی دانشکده خیلی زود حسن و یوسف همدیگر را پیدا کردند. خانواده‌ی یوسف به قدر خانواده‌ی حسن مذهبی نبودند. پدر یوسف، اهل نماز و مسجد بود ولی خیلی مروج دین نبود و بحث‌های اعتقادی نمی‌کرد. اما خانواده‌ی حسن اغلب اهل تبلیغات اسلامی بودند؛ اهل مطالعه بودند و فعالیت‌های مذهبی داشتند.

یوسف کلاهدوز و حسن اقارب پرست در دانشکده‌ی افسری شورایی درست کردند به نام «شورای شرافت» . روزهای اول عضوهایی گرفتند و جلساتی در محوطه باز دانشکده گذاشتند. درباره‌ی دانشکده و استادها و وضعیت دانشجوها صحبت می‌کردند. بعد کم‌کم بحث‌ها جدی‌تر شد؛ راجع به جایگاه افراد نظامی در جامعه، گوش به فرمان بودن، تبعیت از بالادستی‌ها، اخلاق در ارتش، میهن‌پرستی، ارزش کشته شدن برای میهن و این جور مسائل. دانشجوها به شورای شرافت علاقه و اعتماد داشتند چون اعضای شورا از دانشجوهای ممتاز دانشکده بودند و ارتباط خوبی بین اعضای شورا و استادها شکل گرفته بود. شورا رابطی شد بین دانشجوها و دانشکده. کم‌کم اعتبار پیدا کرد و اتاقی در اختیارشان گذاشتند. از آن به بعد جلسات شورا را در اتاق برگزار می‌کردند. تبلیغات شورا هم فعال شد. روزنامه‌ی دیواری هفتگی شورا به مسائل روز دانشکده می‌پرداخت. در کنار مطالب جدی، طنز و کاریکاتور هم بود و شاید حتی زبان طنز زبان اصلی روزنامه‌دیواری بود. از چون و چرای مقررات رسمی دانشکده می‌پرسیدند و از طرفی هم واکنش دانشجویان را به سخت‌گیری‌های افراطی اساتید و مسئولین دانشگاه منعکس می‌کردند. یک ستون مهم هم بود که در آن هر هفته جمله‌ای از نهج‌البلاغه می‌نوشتند درباره‌ی منزلت، شخصیت و وظایف سرباز.

اعضای شورا روابط عمومی خوبی داشتند. زبان انگلیسی‌شان خوب بود. فعال و ممتاز بودند. نماز می‌خواندند. ورزشکار بودند. تند و صریح با چیزی مخالفت نمی‌کردند. به سالن رقص نمی‌رفتند و توی بوفه مشروب سفارش نمی‌دادند.

زمستان سال 1346، باخبر شدند یکی از جودوکارهای کمیته‌ی رنجر شیراز به دانشکده افسری آمده است. رفتند و ازش خواستند خارج از کلاس‌های روزانه به دانشجوها آمادگی جسمانی آموزش دهد. کلاس خوبی شد؛ گروهان‌های دیگر هم شروع کردند.

ورزش که تمام می‌شد یوسف دوش می‌گرفت، پالتو می‌پوشید، ساکش را برمی‌داشت و می‌رفت کتابخانه. معمولا درسش را در کتابخانه می‌خواند. قفسه‌های مورد علاقه‌اش در کتابخانه قفسه‌های دین و هنر بود. یکی دو ساعت مطالعه می‌کرد و بعد کتاب‌هایی را که برداشته بود توی قفسه می‌گذاشت. کم پیش می‌آمد کتابی امانت بگیرد و ببرد. دوست داشت مطالعه‌اش در همان ساعتی باشد که در کتابخانه هست. در طول چهار سالی که دانشجو بود دوست‌هایش ندیدند توی خوابگاه یا غذاخوری کتاب و جزوه دستش باشد، حتی روزهای امتحان.

ترم سوم تحصیلش با استاد سید موسی نامجوی آشنا شد. آن روزها هیچکس نمی‌دانست بعدها این دو، چه ماجراهایی باهم خواهند داشت. نامجوی نقشه‌برداری درس می‌داد. نظامی خوش اخلاقی بود و به دانشجوها خیلی احترام می‌گذاشت. بعد از چند جلسه به حسن و یوسف توجه خاصی نشان داد و آن‌ها را با دانشجوی مذهبی دیگری به نام محمدمهدی کتیبه که بعدها سرهنگ ارتش شد آشنا کرد.

به پیشنهاد نامجوی، حسن اقارب‌پرست عضو یک سازمان مخفی شد؛ سازمانی که در بدنه‌ی ارتش تشکیل شده بود و هدفش ایجاد ارتباط بین ارتشی‌های مذهبی بود. این سازمان یکی از پیچیده‌ترین سازمان‌های مبارز قبل از انقلاب بود که به گارد جاویدان و حلقه‌ی محافظان شخصی شاه رخنه کرد و هیچ‌وقت لو نرفت. هر عضو این سازمان تنها با دو عضو دیگر در ارتباط بود و معمولا تا چند سال از اسامی دیگر اعضا خبر نداشت.

حسن اقارب‌پرست درباره‌ی عضویت در این سازمان، حتی به نزدیک‌ترین دوستش یوسف چیزی نگفت تا اینکه در یک جلسه‌ی مخفی تشکیلاتی با او رو‌به‌رو شد و معلوم شد هر دو عضو این سازمان نظامی هستند. از آن روز به بعد دوستی حسن و یوسف آن‌قدر زیاد شد که انگار دو برادر بودند.

استاد نامجوی دانشجوهایی را که از نظر درسی ممتاز بودند و از خانواده‌های مذهبی به ارتش آمده بودند به جلسه‌ای خصوصی بیرون از دانشگاه دعوت می‌کرد و زمینه‌ی آشنایی بیشترشان را فراهم می‌کرد. توی آن جلسه فقط کتاب‌های مذهبی و تاریخ اسلام درس می‌دادند و حرفی از سیاست نمی‌زدند. هدفشان در کنار آموزش معارف دینی، شناخت عمیق‌تر دانشجوها بود. توی یکی از همین جلسات، نامجوی به یوسف سفارش کرد: «متوسط بودن برای شما اصلا خوب نیست. باید همیشه ممتاز باشید. در همه چیز. در تحصیل، مطالعه، تفکر، آمادگی جسمانی. این‌طوری امین دیگران می‌شوید و برای کارهای بزرگ انتخاب می‌شوید. باید شخصیت مذهبی و اعتقاد و طرز فکرتان پوشیده باشد. هوشیار باشید و با رفتارتان به دیگران درس بدهید نه با زبانتان.»

این کتاب ارزشمند توسط مرکز انتشارات اسناد دفاع مقدس (مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ) در سال 1390 چاپ شده است. سایر مشخصات کتاب عبارتند از؛ نوع جلد: جلد نرم، قطع رقعی، شمارگان: سه هزار نسخه، تعداد صفحات: 166 صفحه.

کتاب دارای 12 فصل است. فصل اول: قوچان، فصل دوم: تهران دانشکده افسری، فصل سوم: شیراز، فصل چهارم: تهران-گارد، فصل پنجم: انقلاب و روزهای پیروزی، فصل ششم: تشکیل سپاه، فصل هفتم: آموزش، فصل هشتم: ستاد مرکزی قائم مقام سپاه، فصل نهم: سفیر، فصل دهم: انفجار دفتر نخست وزیری، فصل یازدهم: عملیات ثامن الائمه، فصل دوازدهم: شهادت.



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده