شهید محمّدعلى نيك ‏سير، فرمانده گروهانى از لشكر 81 زرهى كرمانشاه است که سال 1360 براثر برخورد با مین به شهادت می رسد. زندگی نامه این شهید را در نوید شاهد بخوانید.

ابتکار یک شهید هنگام مکالمه با همسرش/ زندگینامه


نوید شاهد:

محمّدعلى نيك ‏سير، فرزند على ‏محمّد و فاطمه، در سال 1332 در روستاى كنگ - از توابع طرقبه - در خانواده ‏اى كشاورز به دنيا آمد. وى در كودكى فلج بود، تحت درمان قرار گرفت و بهبودى نسبى يافت. از همان كودكى براى آموختن قرآن و علوم دينى به مكتبخانه رفت‏ و در هفت سالگى قرآن را آموخت. دوران ابتدايى را در دبستان كنگ گذراند. به تحصيل علاقه فراوان داشت. از هوش و استعداد خوبى بهره ‏مند بود و معلّمين از او راضى بودند. در كنار تحصيل، به خانواده نيز كمك مى ‏كرد. از ده سالگى نماز مى‏ خواند و در حد توان روزه مى‏ گرفت؛ در جلسات مذهبى شركت فعّال داشت و قرآن بسيار تلاوت مى ‏كرد.

به علّت نبود امكانات در روستا، براى ادامه تحصيل ناچار شد به مشهد عزيمت كند. يك سال درس خواند، امّا چون توانايى مالى نداشت، درس خواندن را به صورت شبانه ادامه داد و روزها در خيّاطى كار مى ‏كرد تا هم به خانواده كمك كند و هم خرج تحصيل خود را به دست آورد.

اوقات فراغت خود را با مطالعه پر مى ‏كرد، كتاب هاى دينى و مذهبى و بعضى از كتابهايى را كه عليه رژيم پهلوى نوشته شده بود، پنهانى مطالعه مى ‏كرد.

آقاى مهدى شوكتيان درباره او مى ‏گويد: «من و محمّدعلى در دوران تحصيل، هم ‏اتاق و همكلاس بوديم. صبحها، من عادت داشتم با صداى بلند قرآن بخوانم. محمّدعلى به صوت قرآن من گوش مى ‏داد و مى‏گفت: از گوش دادن به قرآن لذت مى ‏برم. هر وقت غمگين مى ‏شد به حرم حضرت رضا(ع) مى ‏رفت و وقتى بر مى ‏گشت مى ‏گفت: سبك و راحت شدم. در واقع زيارت امام رضا(ع) برايش نشاط آور بود. در جلسات دينى آيت ‏اللَّه خامنه ‏اى و شهيد هاشمى ‏نژاد شركت مى ‏كرد. نماز اوّل وقت را ترك نمى ‏ كرد و در نماز جمعه حضور داشت.»

محمّدعلى بعد از اخذ مدرك ديپلم از دبيرستان اسدى مشهد، عازم تهران شد و در امتحان دانشكده افسرى شركت كرد و پس از قبولى، مشغول به تحصيل شد. در سال 1357 موفّق به اخذ مدرك ليسانس شد و به درجه ستوان يكمى رسيد. در زمان مبارزات مردم عليه رژيم پهلوى، او از ارتش فرار كرد و به صف مبارزان پيوست. مأموران رژيم به خانواده‏ اش فشار مى ‏آوردند كه او به ارتش باز گردد، ولى وى حاضر به بازگشت نبود؛ وقتى نيروى زمينى ارتش به افسران نيروى هوايى كه به ملّت پيوسته بودند حمله كرد، محمّدعلى به كمك آنها رفت و در گرفتن پادگان عبّاس‏آباد به مردم كمك كرد.

پس از پيروزى انقلاب با پيام امام خمينى(ره) كه فرمودند:

«ارتشى‏ها به پادگانها برگردند.» به پادگان بازگشت و مشغول خدمت به جمهورى اسلامى شد و تمام وقتش را در ارتش بود و مى ‏گفت: «ايران اسلامى در حال حاضر بيشتر از هر موقعى نياز به ارتش سالم دارد.»

او كه علاقه زيادى نسبت به امام (ره) داشت، هميشه سفارش مى ‏كرد: «امام را تنها نگذاريد، چون ايشان رهبر تمام محرومين جهان هستند. اگر مى‏خواهيد انقلاب به پيروزى نهايى برسد، بايد دستورات امام را اجرا كنيد.»

محمّدعلى در ابتداى جنگ تحميلى با اشتياق فراوان به جبهه رفت و درباره جنگ مى‏گفت: «آنها به خاك ما تجاوز كرده‏اند و هدفشان نابودى اسلام است؛ ما بايد با نثار جان خود اسلام را زنده نگه داريم.» وى حدود شش ماه در كردستان بود و سپس به سوى جبهه‏ هاى جنوب شتافت.

همرزمش درباره او مى‏ گويد: «بى تكلّف و فروتن بود؛ با تواضع و مهربانى با افراد برخورد مى‏ كرد؛ دوست داشت براى ديگران كارى انجام دهد، نه اينكه كارش را به گردن ديگران بيندازد.»

شهيد نيك سير در بيست و شش سالگى از خانم طيبه سليمانى ‏فر خواستگارى كرد كه مدّت نُه ماه با يكديگر نامزد بودند. همسرش درباره او مى ‏گويد: «با والدين خودش و با خانواده من رابطه‏اى صميمانه و توأم با احترام داشت. چندروزى كه در منزل ما بود، هر وقت پدر يا مادر از اتاق بيرون مى ‏رفتند و دوباره برمى‏ گشتند جلوى پايشان بلند مى ‏شد. حتّى اگر اين امر ده ها مرتبه تكرار مى ‏شد. هميشه او به كوچك ‏تر و بزرگ ‏تر از خودش احترام مى‏گذاشت و مى‏گفت: كوچك ‏ترها كمتر از ما گناه كرده اند و بزرگ‏ترها بيشتر از ما عبادت كرده‏اند. هرگاه از جبهه تلفن مى ‏زد، مى‏گفت: يك حديث شما بگو و يك حديث من مى ‏گويم او از چنان ايمانى برخوردار بود كه حتّى مى ‏خواست همان مدّت كوتاه احوالپرسى تلفنى هم، يك بار دينى و مذهبى داشته باشد. يك بار در جبهه خط را گم مى‏كند و در محاصره دشمن قرار مى ‏گيرد - به طورى كه احتمال اسارت ايشان مى ‏رفت - در اين لحظه به خدا متوسّل مى‏شود و مى‏گويد: خدايا، من نه دوست دارم اسير شوم و نه به حادثه ديگرى از بين بروم، بلكه من شهادت را دوست دارم. فقط فرصتى به من بده تا به مشهد برگردم؛ همسرم را عقد كنم؛ كامل بشوم و بعد به شهادت برسم.» او از آن مهلكه نجات مى‏ يابد، به مشهد مى ‏آيد، همسرش را به خانه مى ‏برد و يك هفته بعد به جبهه باز مى ‏گردد.

او قبل از شهادت، معاونت گروهانى از لشكر 81 زرهى كرمانشاه را به عهده داشت، امّا بعد از شهادتِ فرمانده گروهان، سمت او را به عهده مى ‏گيرد و با يك سرباز براى پاكسازى ميادين مين حركت مى ‏كند كه هنگام اجراى مأموريّت، با مين برخورد مى‏كند و بر اثر انفجار آن و به علّت اصابت تركش، در 19 خرداد 1360 در جبهه ميمك به شهادت مى ‏رسد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده