شهید عبدالله بسطامیان در بیست و چهارم خرداد ماه 1364 در منطقه ای بین دزفول و اندیمشک به شهادت رسید.
ماجرای خوابیدن بر روی شکم یک عراقی / زندگینامه شهید عبدالله ‏بسطاميان‏


فرزند:محمدحسين‏

تاريخ شهادت: 1364

مسئوليت: معاون گردان على‏ اصغر عليه السلام‏

از لشكر عاشورا

عبدالله بسطاميان در پانزدهم اسفند ماه 1343 شمسى در زنجان به دنيا آمد. او دومين فرزند خانواده محمدحسين و "جميله بيگدلى" بود. هنگامى كه به سن پنج سالگى رسيد، همراه پدربزرگش در جلسات قرآن شركت مى‏كرد و قرائت قرآن را به طور كامل فراگرفت. در سن هفت سالگى در مدرسه "صاحب" مشغول به تحصيل شد و تكاليفش را به سرعت انجام مى ‏داد و سپس در كارهاى خانه به مادرش كمك مى‏كرد. در سال 1355 پا به دوره راهنمايى گذاشت و در مدرسه "شهيد چمران" تحصيلاتش را ادامه داد.

"عبدالله بيشتر اوقات فراغتش را به قرائت قرآن در مسجد مى‏گذراند در خانه نيز به مطالعه كتاب هاى دينى و علمى مى‏پرداخت و به شنا و فوتبال علاقه داشت. او و برادرش "اصغر" افرادى اجتماعى و فعال بودند و وقتى كه انقلاب اسلامى آغاز شد لحظه‏اى آرام نداشتند. نيروهاى امنيتى رژيم پهلوى چند بار درصدد دستگيرى آنها برآمدند ولى ناكام ماندند، عبدالله و اصغر در تظاهرات و حمله به مراكز پايگاه هاى مختلف رژيم پهلوى شركت مى ‏كردند" با پيروزى انقلاب اسلامى عبدالله در سال 1358 در دبيرستان "شريعتى" مشغول تحصيل شد و همزمان به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى درآمد. با شروع جنگ تحميلى در حالى كه شانزده سال بيشتر نداشت به جبهه‏ هاى جنگ شتافت. ابتدا يك نيروى عادى بود امّا با شجاعت، لياقت و كاردانى كه از خود نشان داد خيلى زود به سمت معاون گردان منصوب شد. در عمليات محرم از ناحيه پا و شكم به شدت مجروح شد اما وقتى او را براى مداوا فرستادند، پس از چند روز دوباره به جبهه بازگشت يكى از دوستانش درباره صبر و بردبارى عبدالله در مواجهه با مشكلات مى ‏گويد: بسيار صبور و بردبار بود و مشكلات را با بردبارى تحمل مى‏ كرد. روزى از دفتر فرماندهى با من تماس گرفتند و گفتند كه "پدر عبدالله فوت كرده است، و به عنوان دوست او را به زنجان ببريد و در مسير موضوع را به او بگوييد تا شب هفت در زنجان بمانيد و بعد برگرديد و عبدالله مى‏تواند تا چهلم پدرش آنجا بماند." من نيز در طى مسير منطقه تا زنجان موضوع را برايش گفتم. با وجود علاقه زيادى كه به پدرش داشت بسيار صبورانه برخورد كرد و جزع و فزع نكرد؛ به زنجان رسيديم و ديديم كه پدر ايشان را آماده تشييع و دفن كرده‏اند. عبدالله گفت: "لحظه ‏اى درنگ كنيد تا من نماز بخوانم و بعد مراسم را انجام دهيد؛" آنها نيز چنين كردند. به هر حال تا شب هفت پدر عبدالله در زنجان مانديم، آنگاه من آماده بازگشت به جبهه شدم كه ديدم ايشان نيز آماده شده است. هر چه دوستان و آشنايان اصرار كردند كه فعلاً در زنجان بمان، زيرا روحيه مادرت چندان مناسب نيست، در پاسخ گفت: "طبق فرمان امام (ره) در جبهه بيشتر از خانه به من احتياج دارند" و ما به اتفاق به جبهه بازگشتيم."

عبدالله بسطاميان از بى‏ وفايى و عهدشكنى متنفر بود و اگر به كسى وعده ‏اى مى‏ داد، حتماً آن را انجام مى‏ داد. بسيار مذهبى و علاقمند به امور دينى بود و علاوه بر انجام فرايض، در امور مستحبى نيز سعى وافر داشت.

يكى از همرزمانش در خاطره ‏اى از او چنين نقل كرده است: پس از فتح خرمشهر درگيرى ‏هايى پيش آمد كه عبدالله طى آن‏ها شجاعت زيادى از خود نشان داد و جانفشانى زيادى كرد، حتى چندين شب نخوابيد تا مبادا دشمنان دوباره حمله كنند بالاخره هنگامى كه خستگى شديد بر او مستولى شد به دوستانش گفت:

"مى‏ خواهم چند دقيقه ‏اى استراحت كنم تا خستگى از تنم بيرون رود"، سپس سرش را روى چيز نرمى گذاشت و خوابيد. صبح كه از خواب بيدار شد ديد سرش را روى يك شكم عراقى گذاشته است و آن عراقى از ترس اينكه مبادا تكان بخورد و كشته شود تا صبح بى‏ حركت مانده در حالى مى‏ توانست با اسلحه‏ اى كه در كنار عبدالله بود او را بكشد و فرار كند اما به خاطر ترسى كه بر او مستولى شده بود نتوانست چنين كارى انجام دهد. عبدالله پس از اينكه از خواب بيدار شد عراقى را اسير كرد و با خود به پشت جبهه برد.

"عبدالله بسيار شجاع بود و از عقب‏ نشينى از مقابل دشمن به شدت اكراه داشت. زمانى در جزيره مجنون دشمن براى مقابله با حملات نيروهاى خودى آب رودخانه را به روى نيروهاى ايرانى باز كرد تا نيروهاى رزمنده مجبور به ترك مواضع خود شوند در همين موقع از فرماندهى خبر رسيد كه دژ را خالى نكيند، زيرا هدف دشمن خالى كردن دژ و اشغال آن است، عبدالله با وجودى كه معاونت گردان را بر عهده داشت در اين راه پيشقدم شد و گفت: "من در دژ مى ‏مانم هر كسى كه مى‏ خواهد برود" بنابراين همه در دژ ماندند و دشمن نتوانست به هدف خود برسد.

عبدالله بسطاميان سرانجام در بيست و چهارم خرداد 1364 در منطقه ‏اى بين دزفول و انديمشك به شهادت رسيد. يكى از همرزمانش در مورد نحوه شهادت وى گفته است: "عبدالله بسطاميان پيش از شروع عمليات به نزدم آمد و انگشترش را به من داد و گفت: "اين انگشتر از فردا به درد من نمى‏ خورد" به من توصيه كرد كه به بچه ‏ها بگوييد پيشانى ‏بندها را به پيشانى ببندند. وقتى پرسيدم كه چرا چنين رفتار مى ‏كند گفت: "فردا صدام به دزفول موشك خواهد زد و من از خداوند خواسته ‏ام آن موشك به ما اصابت كند زيرا مردم غير نظامى كه تقصيرى ندارند." بيست و چهارم خرداد 1364 بود كه به طرف دزفول حركت كردند. گروهى با قايق رفتند و گروهى از راه خشكى و با ماشين حركت كردند. كه عبدالله از همه جلوتر بود و با عجله حركت مى ‏كرد به نحوى كه به او گفتند: "تو جلوتر از ما قرار گرفته‏ اى و اين خطرناك است." وقتى به منطقه ‏اى بين دزفول و انديمشك رسيديم ماشين ديگرى در مسير به ماشين عبدالله برخورد. راننده همراه عبدالله بنام "زكريا بيات" در دم به شهادت رسيد آقاى اصانلو يكى از همراهان با ديدن اين صحنه خود را به عبدالله رسانده و او را در آغوش گرفت كه عبدالله او را به روح پدرش قسم داد كه مرا به حالت سجده رو به قبله بگذاريد و آن شخص نيز چنين كرد عبدالله در حالت سجده بيهوش شد و به بيمارستان دزفول منتقل كردند ولى در بيمارستان به شهادت رسيد مزار او در گلزار شهداى شهرستان زنجان واقع است بعد از شهادت عبدالله برادر وى اصغر بسطاميان نيز در عمليات كربلاى 5 در تاريخ 12/11/1365 به شهادت رسيد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده