شهيد مسعود شمس چوبري بعد از 6 سال مفقوالاثر بودن به زادگاهش بر مي گردد و در مسجد ابوالفضل (ع) بالا محله چوبر به خاک سپرده مي شود.
به گزارش نویدشاهد گیلان مسعود در زماني که براي رفتن به جبهه عازم بود يکي از دوستانش که اسمش محمد بود واهل کرمان البته او نيز از شهداي اين مرز وبوم مي باشد مي گفت: مادر جان اگر در حال آماده کردن سوغاتي براي من هستيد خواهش مي کنم اين سوغاتي ها را که شامل حلوا نان برنجي برنج سرخ شده بادام و پسته قندو چاي و شکر و عسل و غيره بود در يک ظرف بزرگ برايم بريزيد چرا که اين دوستم يک کمي چاق است و شکمو  مي خواهم در اين ظرف بزرگ براي او غدا بگيرم تا او سير شود وگرنه با ظرف هاي کوچک به اين راحتي سير نمي شود.

شهيد مسعود شمس در آخرين باري که در حال رفتن بود به پدر و مادرم مي گويد که شايد من تا 6 ماه ديگر برنگردم مادرم در جواب مي گويد مسعود جان مگر مي شود من نمي وتانم تحمل کنم شايد تا 6 ماه ديگر من زنده نمانم ايشان در جواب مي گويد مادر مگر خون بچه هاي ديگر از خون من رنگين تر است آنها هم پدر ومادر دارند پس چگونه پدر و مادر آنها تحمل مي کنند مادر جان از بودن من مطمئن نباش چون ما در رکاب آقا امام خميني هستيم و به نوعي ما ازدواج شده اين انقلابيم من بايد بروم و از ناموسم در مقابل دشمن دفاع کنم.

از خواهران ديني و خواهران خودم حتي در اين زمان نيز يکي از همسايگان ما که خدا رحمتش کند بدرقه او آمده بود و گفت مسعود جان داري مي روي تو نيز جاي پسر کوچکم بيا تا تو را ببوسم و او نيز بوسه اي بر پيشانيش نهاد و ظرفي آب پشت سرش ريخت و او را بدرقه نمود و او با لبخند به او مي گويد: زن دايي ظرف آب را پشت سرم ريختي که آب مرا ببرد و او نيز با چشماني پر از اشک و گريان گفت: نه مسعود جان من آب ريختم تا به پاکي آب به سلامت برگردي و فاطمه الزهرا (س) پشت پناه شما باشد.

شهيد مسعود شمس به آب حساس بودند و تحمل حتي چند ثانيه تشنگي را نداشت ولي او همچون سرور و سالار شهيدان  تشنه لب يه فيض شهادت نايل آمد همچنين يکي از همسنگري هاي شهيد به نام آقاي اسماعيل زاده که يکي از جانبازان اين مرزو بوم مي باشد متذکر شده اندک ما در خاک عراق در يکي از سنگر هاي عراقي که در چنگ دشمن غاصب گرفتار بوديم او فقط ذکر امام زاده اي را برلب داشت مي گفت يا مام زاده اسحق کمکمان کن که من گفتم امام زاده اسحق کجاست او در جواب گفت که يکي از مکان هاي متبرکه در روستاي چوبر مي باشد.

که در حين اين من از سنگر بيرون آمدم و دشمن آنجا را به توپ و تانک بست و در اين حين به دستم يک ترکش خورد و من ديگر از مسعود خبري نداشتم در حين اين عمليات مادر شهيد خواب مي بيند که سربازان ايراني از جمله شهيد مسعود شمس در داخل حصاري از سيم خاردار گرفتار آمده اند و دشمن در حال بمباران کردن است که چنين واقعه اي براي براي اين شهيد اتفاق افتاده بود و بعد از 6 سال و اندي مفقود الاثر بودن نيز در خواب به پدر ومادر اين شهيد شخصي يک گلدان گل بنفشه مي دهد و مي گويد آيا اينجا منزل آقاي شمس است که بعد از اينکه از خواب بيدار مي شوند نه گلي نه شخصي و بعد از سه روز پيکر پاکش بعد از 6 سال مفقوالاثر بودن به زادگاهش بر مي گردد و در مسجد ابوالفضل (ع) بالا محله چوبر به خاک سپرده مي شود.   
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده