زندگینامه شهید سید علیرضا معصومی؛
عراقی ها همان جا کمین کرده بودند بچه ها را محاصره کرده و هنوز به پایین کوه نرسیده به رگبارشان بستند. هیچ کدام زنده نماندند.پیکرهای بی جانشان که بر خاک افتاد، یک مزدور عراقی جلو دوید و با سر نیزه سرشان را از تن جدا کرد.
شهیدی که عراقی ها سرش را از تن جدا کردند

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ حاج رضا از مذهبی های شناخته شده کرمانشاه بود و با علمای سطح شهر ارتباط نزدیک داشت به خصوص با آیت الله سید مجتبی معصومی لاری که از بستگان نزدیکش بود و آیت ا... حاج شیخ عبدالخالق عبداللهی امام جماعت مسجد محله شان که در نزدیکی منزلشان بود. او از مؤمنین مسجد میر عبدالباقی بود. جلسات دعا و مراسمات منزلشان در سطح شهر مشهور بود بیشتر برنامه ها توسط حاج سید محمد رضا ( پسر بزرگترش ) اداره می شد. سید علیرضا در سایه تعلیمات عملی پدر و برادر بزرگترش رشد یافت.
کودکی اش بی هیچ اتفاق خاصی گذشت. اما آن چه باعث تمایز او از سایر اطرافیانش شد، سرنوشتی بود که عشق به اسلام و ائمه اطهار ( ع ) برایش رقم زد.
در جوانی در کلاس های مذهبی و سیاسی شرکت می کرد. سربازی اش مصادف شد با روزهای شکوهمند انقلاب، دستور امام را کشنید پادگان محل خدمت را ترک کرد و به فعالیت سیاسی و نظامی علیه رژیم شاه پرداخت. انقلاب که پیروز شد وارد کمیته ی انقلاب اسلامی شد.بعد به سمت مسئول اسلحه خانه ی بسیج انتخاب گردید و همان جا بود تا جنگ شروع شد.

با شروع جنگ تحمیلی شروع به آموزش نیروهای بسیجی کرد. راه که برایش هموار شد با بچه های محله دور هم جمع شدند. قرار گذاشتند همه با هم یک جا بروند، آن هم جایی که به حضورشان بیشتر نیاز است، نتیجه ی شورا این شد: سرپل ذهاب.

همه با هم پیش محمد سعید جعفری، فرمانده سپاه کرمانشاه رفتند. فرمانده تصمیم گرفت که آن ها سدی علیه پیشروی دشمن ایجاد کنند تا مانع پیشروی عراقی ها در خاک ایران شوند. اما دل بچه ها آرام نگرفت. چون نیرو خیلی کم بود و نمی توانستند عملیات منظم انجام دهند. تصمیم گرفتند تا دست به عملیات پارتیزانی بزنند. 25-24 نفر بودند، شهید ترابعلی کریمی، شهید سید مجید کلوشادی، علی امیری زاده، شهید عبدالرضا صادقی، شهید عبدالوهاب قنبری، شهید مجید نوری، شهید حسین دائی چی، شهید فتح اله خسرو آبادی کسانی بودند که در عملیات آخر حضور داشتند. قرار بود در حمله ی آخر وارد خاک عراق شوند و به دشمن تک بزنند.

قبلا" بارها این کار را کرده بودند وحشت ایجاد شده در بین نیروهای عراقی آن قدر بود که برای سرشان جایزه گذاشته بودند. اما آن شب آن قدر باران آمد که راه را گم کردند و به محل اتراق همیشگی نرسیدند. گشتند و سنگر متروکه ای را پیدا کردند.آن جا خودشان را گرم و لباس هایشان را خشک کردند. فردا صبح قوطی های کنسرو گرم و بقایای آتشی که تازه خاموش شده بود. محل اتراقشان لو رفته بود. خدا خواسته بود راه را گم کنند که به عراقی ها برخورد نکنند.

قرار شد گروهی همان جا بمانند و گروهی برای ادامه شناسایی از کوه پایین بروند. سید علیرضا با گروه دوم رفت. چهار نفر بودند.
عراقی ها همان جا کمین کرده بودند و با تعداد بسیار زیاد بچه ها را محاصره کرده و هنوز به پایین کوه نرسیده به رگبارشان بستند. هیچ کدام زنده نماندند.
پیکرهای بی جانشان که بر خاک افتاد، یک مزدور عراقی جلو دوید و با سر نیزه سرشان را از تن جدا کرد. بابت سرشان جایزه می گرفتند. سرهاشان را بردند تا در کیسه ی یخ بگذارند و به عراق بفرستند. خاک از خونشان گلگون شد. پیکرهای بی سرشان روی زمین جا ماند. آن ها که یک راه را می روند یک سرنوشت می یابند، پس اگر سرنوشت اش مثل جدش امام حسین ( ع ) بود. حتما" راهشان هم یکی بود، راهی از دشت های سوزان به باغ های سر سبز آسمانی.
انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده