شهید مسعود انشایی در بیست و نهم فروردین ماه 1367 در خلیج فارس بر اثر درگیری آمریکای جنایتکار و اصابت موشک به ناوچه، منجر به مفقود شدن وشهادت مسعود انشايي گردید.
نگاهی به زندگینامه و خاطرات شهید (مفقودالاثر) مسعود انشایی

نوید شاهد: شهید مسعود انشایی فرزند محمد کاظم در تاريخ 1341/08/17 در شهرستان فسا، در خانواده ای با ایمان و متدین قدم به عرصه هستی گذاشت. او از اوان کودکی با دین اسلام آشنا شد و از دوستداران اهل بیت (علیه السلام) گردید. از کودکی به همراه پدر به مسجد می رفت و در جلسات مذهبی شرکت می نمود. 6 ساله بود که دوره ابتدایی را در دبستانی در شهر فسا شروع کرد و توانست با موفقیت و علاقه ي زياد دوره پنج ساله ابتدايي، سه ساله راهنمايي و دبيرستان را به پایان رساند. دوره دبیرستان او همزمان بود با اوج گیری انقلاب اسلامی، او به همراه مردم پر شور و انقلابی در تظاهرات و راهپیمایی های علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می کرد. شهید انشايي بعد از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشگاه علوم دریایی شد و مدت 4 سال دوره ناخدایی دریایی را گذراند و فرمانده ناو گردید.

او در دوران دانشجویی دو بار به جبهه اعزام شد و بعد از آن مدت 4 سال در بوشهر به روی ناو فعالیت می نمود. اين شهید گرانقدر با توجه به سمت و درجه اش همیشه با سربازان و درجه داران رابطه خیلی نزدیکی داشت، در برابر ناملایمات زندگی صبور و پایدار بود، صله رحم را به جا می آورد و با اخلاق حسنه و رفتاری شایسته با دیگران برخورد می کرد، حتی در مصرف اجناس و دفترچه شرکت زیاده روی نمی نمود. شهید انشايي بعد از سال ها خدمت در تاريخ 1367/01/29 در خلیج فارس بر اثر درگیری آمریکای جنایتکار و اصابت موشک به ناوچه، منجر به مفقود شدن وشهادت مسعود انشايي گردید.

ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ

* خاطره از زبان همسر شهید:

سال 1364 من و مسعود با هم ازدواج کردیم و به خاطر کار مسعود به شهر بوشهر رفتیم. او در نیروی دریایی درس می خواند. وقتی که لیسانس گرفت در بوشهر به منطقه دوم دریایی رفتیم. در آنجا حدود 2 سال زندگی کردیم، او مرتباً به ماموریت می رفت.

مسئولین گفته بودند که هر کس برادرش شهید شده است می تواند اصلاً به جنگ دریایی نرود ولی او در مورد این که برادر شهید است چیزی نگفته بود.

بعد از این که سه سال در خانه های نیروگاه اتمی زندگی کردیم به خانه هایی که قبلاً آلمانی ها زندگی می کردند رفتيم. آن خانه آب نداشت و مسعود که ظهر به خانه باز می گشت به دنبال آب می رفت و بشکه های آب را پر می کرد.

وقتی به مأموریت می رفت به هنگام رفتن تا جایی که می توانستم او را نگاه می کردم و برایم دست تکان می داد. مسعود که رفت دوستش به دنبالش آمد؛ گفت: مسعود صبر نکرد که دنبالش بیایم؟ گفتم: عجله داشت. ساعت دو بعد از ظهر بود که از اخبار شنیدم ناو جوش با آمریکا درگیر شده. به دلم واضح شده بود که مسعود شهید شده، با اخلاقش آشنا بودم، می دانستم که به واقع کسی است که تا آخر می جنگد.

ناو آنها اول موشک می خورد و مسعود و دوستش به پایین کشتی رفته تا بی سیم را بیاورند در به روی آنها قفل می شود، دوستش که زخمی شده داد می زند و کمک می خواهد و مسعود هر کاری می کند در باز نمی شود ناگهان یک موشک به طرف آنها می آید البته هیچ کس ندیده که آنها شهید شده اند.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده