اگر فردا آنروز از من سوال كردند كه مهارت شما چيست بگويم كه در بخش تداركات مهارت دارم
نویدشاهدگیلان: شهيد ناصر انسان پرست در يك خانواده فقير مستضعف چشم به جهان گشود بيش از دو سال از سن او نگذشته بود كه به بيماري سرخك مبتلا ميشود مادر گفت چهل روز به سختي از او مراقبت كردم در طي اين چهل روز چندين بار بچه را به دكتر بردم يك روز به قدري حالش خراب بود كه دكتر معالجش به من گفت . خانم اگر امشب بچه ات نميرد بدانكه زنده مي ماند شب شد پدرش براي ماهيگيري به دريا رفته بود به من گفت اگر اتفاقي براي بچه مان افتاد بدنبالم بفرستيد.

 يكي از زنان همسايه آن شب به خانمان آمد براي پسرم دعا كرد تا اينكه ناصر فرداي آن شب حالش خوب شد وبا بچه هاي محله با زبان كودكي و بزرگان با بزرگ منشي رفتار مي كرد با دوستانش بازي فوتبال مي رفت و نجاري و بنايي علاقه مند بود و همين طور علاقه وافري به بسيج داشت حتي دو سه نفر از افراد محله كه هيچ علاقه اي به اين انقلاب نداشتند مانع ثبت نام كردن ناصر در بسيج مي شدند و همين مانع موجب ترك تحصيل وي شد و به حرفه نجاري رو آورد و كمك حال زندگيمان شد ايشان در زمان كشاورزي به ما كمك مي كرد. وقتي به سن 18سالگي رسيد موقع رفتن خدمت مقدس سربازي فرا رسيد پس از گذراندن دوره آموزشي به ايرانشهر رفت و 14  ماه در آنجا خدمتش را گذراند مرخصي آمد به ما گفت كه دوست دارم به منطقه جنگي بروم از منطقه خوشم مي آيد تا اينكه پس از اتمام مرخصي به منطقه جنگي منتقل شد .

بعد از چند ماه مجددا مرخصي آمد. تعريف مي كرد هنگام رفتن به منطقه در سومار پياده شديم هيچ چيزي نداشتيم بخوريم پولمان نيز كافي نبود فرمانده دنبال غذا رفت تا غذا براي  نيروها تهيه كند من فورا براي يكي از دوستانم به نام ارژنگ سكوتي زنگ زدم ماجرا رابرايش تعريف كردم دوستم به من گفت كه من با ميني بوس صلواتي برايتان پول مي فرستم از آنجا بگير ميني بوس پول آورد ما با آن مقدار كلوچه گرفتيم و صرف نموديم تا فرمانده براي نيروها غذا تهيه نمود ساعت نزديك 2 شب بود فرمانده گفت بايد به پادگان برويم در آسايشگاه استراحت كنيم به آنجا رفتيم يكي سربازان گفت از لهجه تان معلوم است كه گيلاني هستيد آيا شما تالشيد گفتم بله بعد از معرفي همديگر با هم آشنا شديم هنگام خواب با هم صحبت مي كرديم و قرار شد.

اگر فردا آنروز از من سوال كردند كه مهارت شما چيست بگويم كه در بخش تداركات مهارت دارم ناصر نيز به همراه دوستش به بخش تداركات منتقل شد و در كار امدادگري و تزريقات به برادران مجروح كمك مي كرد. زماني كه ايشان در منطقه جنگي در حال انجام حمل نيروي مجروح بود وي را در تلويزيون ديدم و اين صحنه خيلي برايم زيبا بياد ماندني بود و هيچ موقع از يادم نميرود پس از اتمام مرخصي مجددا به منطقه سومار برگشت بعد از چهل روز دوباره به مرخصي آمد و گفت پدر جاي من و ساير نيروها خيلي مورد حمله دشمن قرار ميگيرد و خطرناك است در جوابش گفتم پسرم نگران نباش خداوند پشت و پناهتان باشد يك شب به شب يلدا مانده بود خانواده ما به عروسي دعوت شده بود ناصر به عروسي رفت و آخر شب عروسي به منزل آمد.

من از رخت خواب بيدار شدم در خانه را برايش باز كردم گفتم پسرم عروسي چه طور بود گفت خوب بود جاي شما خالي به ناصر گفتم پسرم هندوانه خريدم فردا شب شب يلدا است شما نيستي بايد به منطقه بروي برو هندوانه را بياور و سهم خودت را بخور گفت پدر جان لازم نيست فردا صبح كه از خواب بيدار شدم ديدم كه با يك ماژيك آدرس منطقه را بر روي يك ورق كاغذ نوشت اورا بدرقه كرديم و به منطقه رفت ايشان وقتي رفتند هيچ گونه تماسي با هم نداشتيم بعد از بيست روز يك فقره نامه به دستم رسيد در نامه نوشته بود كه ما در كمين دشمن و در فاصله 25 متري آنها قرارداريم . پدر جان اگر براي تان مقدور است هنگام خواندن نماز ما را هم دعا كن . شب جمعه بود من به مسجد رفتم وقتي به خانه آمدم بچه ها به من گفتند كه پدر ما از اخبار تلويزيون شنيده ايم كه منطقه سومار پيروز شده گفتم بچه ها پيروزي به راحتي بدست نمي آيد خداوند به ما رحم كند من كه لباس مشكي به تن داشتم به رخت خواب رفتم و خوابيدم در خواب ديدم كه پسرم ناصر شهيد شده است روز شنبه به سر كار رفتم ديدم كه روز روشن برايم تاريك است همكارانم گفتم برايمان دعا كنيد كه پسرم پيدا شود خواب بدي ديدم به من الهام شده است كه پسرم شهيد شده است دو روز مرخصي گرفتم سه شنبه و چهار شنبه استراحت بودم به سپاه مراجعه كردم و عكس پسرم را به آنجا بردم از آنها سئوال كردم كه پسرم شهيد شد؟به اينجا نياورده اند يكي از برادران پاسدار گفت پدر جان اينجا نياورده اند در سپاه سردخانه نيست اگر چنانچه پسرت شهيد شده باشد در رشت است برگشتم فرداي آنروز روز چهارشنبه بود من در حال خوردن صبحانه بودم ديدم يك خانم وارد حياط ما شد طرف آقاي كريمي كه در بخش تداركات است خبر رسيده كه پسر شما در بيمارستان بستري است هنگام رفتن به بيمارستان آقاي كريمي را ديدم از وي سئوال كردم اين موضوع حقيقت دارد خبري از پسرم .  
داريد؟ گفت بله 7 تن شهيد آورده اند كه يكي از آنها پسر شماست رفتم سپاه تالش مرا راهنمايي كردند پسرم را ديدم كه شهيد شده در دلم با او صحبت كردم و گفتم چرا از ايرانشهر به سومار رفتي ،رفتي كه شهيد شوي يك لحظه چشمم به دستش افتاد ديدم در دستش يك مشت خاك به همراه آورده و تمام لباسهاي وي خاكي و خون آلود است در شريعت ما رسم است كه به هر مرده يا شهيد بايد نظافت و طهارت آن انجام شود خلاصه با پيشنهاد من برادران سپاه با كمال محبت پاسخ مثبت دادند و به احترام شهيد به خواسته من عمل نمودند پس از انتقال پيكر شهيد به منزل خودم بردم پس از مراحل طهارت تشييع و در محل خودمان دفن كردم. پسرم در خواب ديدم به او گفتم شما كجا هستي كدام قسمت كشور هستي به من گفت به طرف جنوب به او گفتم هر سربازي از منطقه براي خانواده اش نامه مي فرستد تو چرا برايم با دوستانت نامه ندادي كه برايت پول بفرستم گفت پدرم پول نمي خواهم يك مرد پيش من است من هميشه به خانه او مي روم جايم خيلي خوب است گفتم نكند سربازي شما به اتمام برسد به خانه نيايي يك  شب ديگر نيز وي  را در خواب ديدم كه به او گفتم پسرم تو زنده هستي من يك بار شما را دفن كردم شهيد به من گفت پدر من زنده هستم آنكسي كه دفن كرديد برادرم رحيم اله است.كه تصادف كرده بود من هميشه به پسرم نصيحت مي كردم كه هر چيزي را پيدا كردي براي من بياور تا من به صاحب آن را پيداكنم و پس دهم.

يك   روز مقداري پول از من گرفت و من رفتم به ييلاق وقتي به خانه آمدم مادرش به من گفت ناصر تخم مرغ فروخته است رفتم به مغازه پول تخم مرغ ها را به صاحب مغازه پس دادم و تخم مرغها را پس گرفتم و ناصر را در منزل صدا كردم و او را تنبيه كردم ولي تخم مرغها را روي سرش شكستم و بعد از چند دقيقه به من گفت بابا سرم را تميز كن قول مي دهم ديگر از اين كارها را تكرار نكنم و بعد از اين براي هر كاري از شما اجازه مي گيرم او تا كلاس دوم راهنمايي تحصيل كرد در آن زمان آموزش اسلحه شناسي از طريق سپاه ديده بود من از اين موضوع مطلع شدم از وي پرسيدم ،گفت كه راهم را پيدا كرده ام آموزش اسلحه در جايي برايم بدرد خواهد خورد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده