شهدای18دی استان گیلان
شهید خلیل مهر مژدهي به عنوان ديدبان توپخانه پس از حضور در عمليات كربلاي 5 يعني 4 روز بعد از شروع عمليات كربلاي 5 ماموريتي كه به توپخانه لشكر 16 قدس واگذار گرديد.
نویدشاهدگیلان: خاطره ام را با نام خداي بزرگ شروع مي كنم  باشد كه اين خاطرات سرمشق زندگي ما باشد. از آنجايي كه بنده به عنوان بيسيم چي شهيد بودم و ايشان به عنوان ديدبان توپخانه پس از حضور در عمليات كربلاي 5 يعني 4 روز بعد از شروع عمليات كربلاي 5 ماموريتي كه به توپخانه لشكر 16 قدس واگذار گرديد.
خاطرات جالب از شهید خلیل مهر مژدهي/ ديدبان توپخانه لشكر 16 قدس
همچنان آتش به اصطلاح  كمك مستقيم آتش نيروهاي خط مقدم از صحراي گرم و سوزان شوشتر حركت كردم و در يك موقعيت كه قرار بود در آن استقرار باشم توسط فرمانده گردان از قبيل شناسايي دشمن بود استقرار پيدا كنم مستقر شديم . ساعت 1 بعدازظهر بود كه در آن مکان رسيديم . بجهت استقرار نيروها كه همراه بودن از وسايل نقليه پياده و هر يك مشغول كاري بودند.

عده اي مشغول دريافت غذا بودن اتفاقا غذاي آن روز ماهي بود به همراه برنج كه بسته بندي شده و به هر يك از نيروها يك  بسته مي دادند و به بعضي ها كه شكمو بودن 2 بسته غذا دريافت مي كردند. در آن مكان كه قرار بود تا آنجا مستقر شويم يك سكوي بتوني 2 در 2 به ارتفاع نيم متري بود كه وقتي ما رسيديم شهيد بزرگوار به همراه 3 نفر ديگه كه مي خواستن نماز بخوانند يك پتويي پهن كردند و مشغول خواندن نماز بودند و بنده پاي راست خود را روي لبه همان سكو گذاشتم تا بند پوتينم را باز كنم و وضو بگيرم تا نماز بخوانم كه ناگهان ديدبان روي ساختمان پتروشيمي كه در 5 كيلومتري ما بود متوجه ما شدن كه ماخمپاره 120 نيروهاي كه در آنجا متواري بودن هدف گرفته و به تنظيم ساعت مورد نياز اولين گلوله خود با دستور آتش شليك مي نمايد . او نمي دانست و هرگز نخواهد دانست.

كه اين گلوله در كجا و بر سر چه كسي فرود خواهد آمد . اين گلوله جنگي خمپاره 120 در فاصله 5 الي 7 متري سمت راست همان سكويي كه مشغول نماز بوديم فرود آمد كه نا خواسته يك تركش به وسط پيشاني ايشان اصابت مي كند و يك تركش هم به پاي راست يك بسيجي كه پشت سر او مشغول نماز بود و يكي تركش ديگر به سينه راست يك بسيجي كه مشغول نماز بود . آقاي يوسفي رئيس آموزش و پرورش شهرستان کلاچاي از توابع استان گيلان بود و به عنوان بسيجي به جبهه اعزام شده بود اصابتي مي نمايد و ما پس از چند ساعت زير آتش سنگين دشمن توانستيم موضع اشغال شهر خود را تغيير داده  واز تير رس مستقيم دشمن در امان باشيم.

لذا آن شهيد و دو مجروح بسيجي را به پشت جبهه انتقال داديم . من شهيد بزرگوار كه قبل از عمليات كربلاي 2 در منطقه حاج عمران بوده من در سليمانيه عراق بودم وشهيد ديدبان و بنده به عنوان يك بسيجي بيسيم چي ايشان بودم يك سنگر زيرزميني خوبي درست كرديم و در داخل آن استراحتي مي كرديم . در يك روز بسيار گرم و آفتابي چون عقرب و رطيل در داخل سنگر ما بسيار زياد بود و از ترس اينكه مورد زهر اين حيوانات مرموز قرار نگيريم به بيرون سنگر آمديم و چندين درخت در نزديكي سنگر ما بود گفتيم كه برويم زير سايه همان درختان.

استراحتي داشته باشيم . طبق معمول هر دو رفتيم زير درخت بزرگ پتو پهن كرديم و نشستيم. ناخواسته يك سنجاب از ريشه همان درخت به طرف بالاي درخت حركت كرد و ما توانستيم. او را بگيريم استراحتي كرديم يك دستمال چفيه  فلسطيني كه داشتيم دو نفري روي هم انداختيم و خوابمان برد . ناخواسته همان سنجاب از بالاي درخت روي صورت ما افتاد و خيلي وحشتزده بيدار شديم متوجه شديم كه همان سنجاب است.
 
ديگر خوابمان نبرد آمديم داخل سنگر تا آبي بخوريم خيلي تشنه بودم وقتي به سنگر برگشتيم پس از چند دقيقه بعد يك خمپاره 120 در نزديكي همان مكان كه ما استراحت مي كرديم اصابت كرد كه اين را مي توان از امدادهاي غيبي و معجزه ات الهي دانست كه شايد پيمانه عمر ما در آنجا پر نبود . او نخواسته كه ما در آنجا دعوت حق را لبيك بگوييم.خاطرات زياد است اما آنچه كه مي ماند همين خاطره است و بس. عليرضا يعقوب پور.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده