شهدای آذرماه استان گیلان
شهيد حسن بامداد در وصيت نامه و سفارشهاي تحت الفظي خود ميگفت: اميدوارم كه شهيد بشوم،‌ و اگر چه لياقت شهادت را ندارم ولي اميدوارم خداوند اين آرزو را برآورده گرداند.
نویدشاهدگیلان: شهيد حسن بامداد در سال 1340در يك خانه مذهبي محقر و كوچك در روستاي چافچير تولد يافت ـ‌ پدر و مادر او با زحمتهاي زياد و مشكلات فراوان توانستند اين بچه را به سن 6 سالگي برسانند. درد و فقر جامعه زياد بوده تا اينكه با مشكلات توانستند اين شهيد را به مدرسه اول ابتدايي واقع در روستاي چافچير بفرستند و برهمين منوال زندگي به همان نسبت مي گذشت تا اينكه او توانست كلاس سوم راهنمايي را با هزار مشكلاتي كه بود به پايان برساند. فقر زندگي به مادر و پدرش فشار آورد تا اينكه نتوانستند او را به مدرسه بفرستند. تقريبا بعد از چند ماهي كه از مدرسه گذشته بود اين شهيد چون علاقه زيادي به ارتش داشت روانه ارتش شد و توانست در ارتش قبول شود و خدمت كند. بعد از گذشت زمان انقلاب ايران به رهبري امام خميني شروع شد.
روایت مجروح شدن شهيد حسن بامداد
با اينكه انقلاب در ارتش بوجود نيامده بود او از پادگان بيرون آمده و به تظاهرات و راهپيمايي و در اين رابطه حتي با چند تن از فرمانده هان خود گفتگو هم كرده بود تا اينكه انقلاب دين كامل رسيد و پس از چندي جنگ تحميلي ايران و عراق به وقوع پيوست شهيد ما روانه جبهه گرديد بعد از چندين ماه متوالي در اهواز و غرب كشور دوبار خمپاره‌‍ بعثيون عراق مجروح شد. بار دوّم كه خمپاره خورده بود او را مستقيما به يكي از استانهاي مشهد بردند.
همين حادثه اي كه گذشت كوچكترين اطلاعي به خانواده خود نداده بود و بعد از سلامتي به روستاي خود (چافچير) آمد و طي اين صحبتهاي متفاوت بود كه فهميدند اين شهيد هم مورد اثابت خمپاره قرار گرفته است. از سپري شدن چند روز و خداحافظي با خانواده،‌فاميلين،‌دوستان و آشنايان به طور كامل، كه انگار ديگر برنميگردد و  صحبتهايي كه مي كردند جبهه نسبت به بچه هاي بسيج ارتشي و مردم حزب الله حاكي از شهيد شدنش بوده حتي يك روز قبل از خدا حافظي روستاي خود،‌ در تشييع جنازه يكي از برادران بسيجي كه با يكي از دوستانش بود مي گفت هم شهيد شويم اينطور ما را بلند مي كنند او در اين رابطه ميگفت اي كاش من هم شهيد ميشدم را به اين اسم صدا بزنند واقعا شهيد شدن در راه خدا چه با عزّت و پرافتخار است.
خلاصه بعد از چندين روزي كه دوباره به جبهه برگشت او در يك حمله با بعثيون عراق در كرخه رود توسط يك خمپاره به فيض شهادت نائل آمد.
او حتي در وصيت نامه و سفارشهاي تحت الفظي خود ميگفت: اميدوارم كه شهيد بشوم،‌ و اگر چه لياقت شهادت را  ندارم  ولي اميدوارم خداوند اين آرزو را برآورده گرداند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده