قسمتی از زندگینامه و خاطرات شهيد قدرت رجب نژاد
پس از وقوع جنگ تحميلي توسط استكبار جهاني بدست جاني منطقه صدام عفلقي به همه مردم مسلمان و شريف ايران اسلامي فرض شد كه در دفاع از اسلام و انقلاب اسلامي خود بپا خيزند.
نویدشاهدگیلان: شهيد قدرت رجب نژاد در سال 1332 در شهر منجيل ديده به جهان گشود وي پس از طي دوران كودكي تا  پايان دوران ابتدايي تحصيل نمودند وي  سپس به استخدام شبكه بهداري در آمدند و در بهداري منجيل به خدمت مردم مسلمان پرداختند از خصوصيات اخلاقي شهيد اينكه فردي متعهد به اسلام و رهبر امام خميني (ره ) بودند  و در برپايي نماز جدي بودند . شهيد رجب نژاد ازدواج نمودند كه ثمره اين ازدواج  يك دختر مي باشد وي در سال 1359 به همراه گروهي ازنيروهاي مردمي درقالب فداييان اسلام  به  جبهه شتافتند و به فيض شهادت نائل آمدند.
اطاعت از رهبری پیروی از فرمان خداست
پس از وقوع جنگ تحميلي توسط استكبار جهاني بدست جاني منطقه صدام عفلقي به همه مردم مسلمان و شريف ايران اسلامي فرض شد كه در دفاع از اسلام و انقلاب اسلامي خود بپا خيزند. به همين خاطر عده اي از برادران شهر منجيل پس از گذراندن دوره مقدماتي و آموزش نظامي در پادگان دريايي منجيل حدود پنجاه نفر از جوانان عازم جبهه هاي نور عليه ظلمت شدند در تاريخ 59/9/5روز بسيج به فرمان امام خميني(ره) در تاريخ 59/9/7به بندر ماهشهر رسيديم و پس از مدت 48 ساعت به وسيله لنج به خسروآباد آبادان رسيديم و از آنجا با پاي پياده به مقر فداييان اسلام در آبادان اقامت گزيديم در آنجا نيز دوره فشرده نظامي را فرا گرفته و در تاريخ 59/9/12با گذشتن از رودخانه بهمن شير از داخل نخل هاي سوخته منطقه ذوالفقاري وارد خط مقدم شديم. پس از چند روز دستور رسيد كه به دشمن حمله ور شويم دوستان و همرزمان همه شادي كنان وارد مرحله جديدي از دوره خود در جبهه شدند خلاصه ساعت هفت شب حركت بسوي خط دشمن شروع شد پس از درگيري هاي زيادي توسط برادران با صدا ميان كه تلفات زيادي به دشمن وارد نموده بودند حدودا ساعت 2 بعد از نصف شب بود كه ايشان در خط حمله نزد من آمده و گفت ميداني پرويز فرزانه شهيد شده.... گفتم آري خبر دارم. گفت چيزي بگويم ناراحت نمي شوي گفتم خير چرا ناراحت بشوم چه شده كسي شهيده شده گفت نه نو را هم زخمي شده گفتم خوب جبهه زخمي و شهيد اسارت دارد پس از چند لحظه سكوت فرمود ناراحت نباشي من هم زخمي شده ام پرسيدم از كجا سمت راست كتف خود را نشانم داد در آن لحظه آمبولانس خط نزديك من بود. گفتم قدرت حاضر باش تا با آمبولانس ترا به پشت خط انتقال دهم گفت نه نمي خواهد. زخم را بسته ام گفتم نمي شود بايد ترا به پشت خط انتقال دهم. گفت نمي شود. جبهه زخمي و شهيد و اسارت دارد.
به او گفتم تو كه حرف خود مرا ميگويي درست است زخمي و شهيد و اسارت دارد اما تا چند لحظه ديگر معلوم نيست چه اتفاقي براي ما بيافتد. خلاصه حاضر نشد به پشت خط انتقال يابد ساعت حدودا 6 صبح بود ديدم ايشان در جوار من رو به طرف دشمن حمله ور است اما از چهره اش نور مي بارد رو به ايشان كردم و گفتم. قدرت خوانده بوديم شنيده بوديم كه حضرت ابوالفضل پس از قطع شدن دست چپ با دست راست جنگ مي كرد و پس از قطع شدن دست را با دندانها با شمشير جنگ را ادامه مي داد اما نديده بوديم و حالا تو آن منظره را در جبهه هاي آبادان برايم مجسم نمودي با خنده گفت (حضرت ابوالفضل از امام خود) اطاعت مي كرد و من هم از امام خود (خميني(ره) اطاعت ميكنم. شهيد بموقع نماز را اداي مينمود و هميشه سعي داشت به جماعت اداي نمايد و ديگران را به نماز جماعت دعوت مينمود و آن چيزي براي من بيش از همه خاطره ها مقدم تر است همين اطاعت نمودن آن شهيد عزيز اطاعت از رهبري بود و يقينا اگر شهيد نشده بود امروز نيز از مقام عظماي ولايت اطاعت مي نمود.
والسلام


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده