شهدای آبان استان گیلان
رفتاري بسيار خوب و خداپسندانه داشت، به ورزش فوتبال بسيار علاقه داشت و عضو برجسته تيم نصر آستانه بود. در آخرين مرخصي هر طوري كه شده خود را در شب عاشورا به آستانه رساند ولي يك حال و هوايي ديگر داشت كه با دفعات پيش كاملا متفاوت بود
نویدشاهدگیلان: شهيد علي آتش زمزم در سال 1340 در خانواده اي نسبتأ مذهبي در شهرستان آستانه اشرفيه چشم به جهان گشود وي در دوران خردسالي ، کودکي آرام و ساکت بود و در مظلوميت زبانزد خاص و عام بود، او از استعداد درخشاني بهره مند بود که با ورود به مدرسه آنرا به نمايش گذاشت او در عوض جواناني که اوقات فراغت خود را به بطالت مي گذراندند.

وي براي دوري از گناه و معصيت به ورزش هاي سالم همچون فوتبال رو مي آورد و در اين رشته از مهارت خاصي بهره مند شد او توانست دوران ابتدائي را با موفقيت در مدرسه رازي آستانه به پايان برساند سپس وارد مدرسه راهنمائي شود، وي با ورود به دوران بلوغ اهميت خاصي به نماز و روزه قائل مي شد  ،با و جوداينکه وي در خانواده اي تقريبأ مرفه زندگي مي کرد ولي هميشه از فقيران و مستمندان دستگيري مي نمود براي افراد مستضعف محل معمولأ مايحتاج زندگيرا برايشان تهيه مي نمود او پس از سوم دبيرستان در مدرسه طالقاني ترک تحصيل نمود و سپس بعد از مدتي راهي خدمت سربازي شد و از طرف ارتش در پادگان آموزشي عجب شير آموزش ديد پس از شش ماه خدمت در منطقه بانه که وي باتفاق يک نفر ديگر که در حين حمل مهمات و تدارکات براي نيروها بودند مورد حمله وحشيانه کردها قرار گرفتند و او مظلومانه به درجه رفيع شهادت نائل آمد.

خاطرتی از شهيد علي آتش زمزم
رفتاري بسيار خوب و خداپسندانه داشت، به ورزش فوتبال بسيار علاقه داشت و عضو برجسته تيم نصر آستانه بود. در آخرين مرخصي هر طوري كه شده خود را در شب عاشورا به آستانه رساند ولي يك حال و هوايي ديگر داشت كه با دفعات پيش كاملا متفاوت بود...
قرار بود كه از بانه با ماشين آيفا به پنجوين عراق بنزين ببرند و علي همراهشان شد، نمي بايست شب راه مي افتادند ولي گويا دستور اين بود كه چنين كنند، و لذا در بين راه به دام نيروهاي كرد عراقي قرار گرفته و پايش مورد اصابت تير مستقيم قرار گرفت كه بر اثر خونريزي زياد به شهادت رسيد. علي در مهرباني و لطف و صفا بي نظير بود و من ميل به سربازي رفتن او نداشتم و حتي حاضر بوديم كه خدمت سربازيش را بخريم ولي اصرار به رفتن داشت و رفت...
به عجب شير كه آموزشي رفته بود چندي بعد من و پدر و خواهرش به آنجا رفتيم و در منزل يكي از بستگان سكني گزيديم و غذا تدارك ديديم و وقتي آن غذا را به پادگان برديم چند تن از دوستانش را به صرف غذا مهمان كرد و دسته جمعي آن غذا را خوردند.چندين بار در خوابم آمد ولي هيچگاه حرف نزد ولي گويا فقط به من سر مي زند.



















برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده