نام او جاويد بود و هميشه جاودان خواهد بود؛ از ديار سلمان و از خطة استان فارس، شهرستان «كازرون»از همان كودكي در كنار پدر و مادر مي ايستاد و نماز مي خواند. از وقتي كه پا به دبستان گذاشت و تحصيلاتش را شروع كرد، هميشه شاگرد ممتاز بود.

شهيد جاويد مرحمتي
نام پدر: عبدالرسول
شمارة شناسنامه: 1360
صادره: شيراز
محل تولد: شيراز
تاريخ تولد: 1340
سال ورود به دانشگاه: 1361
رشتة تحصيلي: معارف اسلامي و تبليغ
تاريخ و محل شهادت: 4/ 10 / 1365 ا مالرصاص
عمليات: كربلاي 4


جاويد من از جان گذشت و جاودان شد

در كوي جانان جسم پاكش استخوان شد

نه سال را نه قرن كردم در فراقش

بازآمد اينك باغ اميدم خزان شد

در سال 1340 ، در يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان، و ايام و ليالي قدر، مولودي پا به عرصة حيات گذاشت كه به حق براي ما قدر و منزلتي بزرگ داشت و پيرو مقتدا و مولاي خويش، جام شهادت را مظلومانه و غريبانه و بي نام و نشان سركشيد و رقص مستانه اش را نه در محراب مسجد كه در محراب جبهه، در كنار اروندرود در منطقة «ام الرصاص » و در عمليات «كربلاي »4 به انجام رسانيد و به فوز عظيم شهادت نايل آمد.

نام او جاويد بود و هميشه جاودان خواهد بود؛ از ديار سلمان و از خطة استان فارس، شهرستان «كازرون»از همان كودكي در كنار پدر و مادر مي ايستاد و نماز مي خواند. از وقتي كه پا به دبستان گذاشت و تحصيلاتش را شروع كرد، هميشه شاگرد ممتاز بود. هرگز لازم نبود كسي در خانه بر درس خواندنش تأكيد كند. خودش اول تكاليفش را انجام مي داد و بعد به سرگرمي هاي كودكانه اش مي پرداخت. 

دورة دبستان و راهنمايي را با موفقيت و به عنوان دان شآموز ممتاز پشت سر گذاشت و وارد دبيرستان شد. در اين زمان بيشتر اوقات فراغتش را در مسجد محله «مسجد امام زمان(عج(» مشغول فراگيري قرآن و مطالعة كتابهاي مذهبي بود. با دوستانش «شهيد اصغر توانا» ،« شهيد محمدباقر عنايت » ،« شهيد لطف الله صنعتي »، «شهيد محمد رزمي» ، «شهيد دشتبان » و... خاطرات فراموش نشدني فراواني از ايام مبارزات سياسي ضدرژيم داشتند.

جاويد به سال سوم دبيرستان كه رسيد زمان درس خواندنش اصلاً مشخص نبود، چون بيشتر اوقاتش را در مسجد و جلسات مذهبي و فراگيري قرآن كريم مي گذراند. با وجود اين هميشه شاگرد ممتاز مدرسه بود. وقتي رژيم شاه كازرون را هم جزء شهرهاي حكومت نظامي اعلام كرد و شعلة انقلاب اسلامي گرمتر شد، جاويد كه در سال چهارم دبيرستان بود ، بيشتر اوقاتش را با پخش اعلامیه هاي حضرت امام خميني(ره(، شركت در تظاهرات، به خصوص شب ها با درست كردن بلندگو در كوچه و پشت بام و سردادن فرياد '' ا لله اكبر'' و ''مرگ بر شاه'' مي گذراند.

چند بار تحت تعقيب سربازان رژيم قرار گرفت و متواري شد؛ تا اينكه انقلاب كبير اسلامي به پيروزي رسيد. در همان سال پيروزي، ديپلم رياضي اش را با معدلي بالاتر از هفده گرفت.

با تشكيل سپاه پاسداران خود را پاسدار اسلام كرد و به نشان پاسداري مفتخر شد و در ادامة تحصيلاتش در رشتة آمار و بودجه وارد «دانشگاه شيراز » شد. ولي به پاسداري، بيشتر از دانشجويي علاقه مند بود. همزمان با غايلة كردستان چند بار به جبهه هاي غرب اعزام شد و يك بار در مبارزه با اعضاي حزب كومله از ناحية سر و گوش آسيب ديد.

پس از بستري شدن در بيمارستان تبريز و بهبودي نسبي، او را به كازرون آوردند و چند ماه بستري شد، تا اينكه حالش كمكم بهتر شد.

اما مگر پاسدار هم خان هنشين می شود؟

او به سپاه پاسداران و دانشگاه برگشت. در همين مدت بود كه شنيد می خواهند دانشگاهي مذهبي تأسيس كنند و در رشته هاي معارف اسلامي، حقوق و علوم سياسي و اقتصاد دانشجو بپذيرند. او كه منتظر چنين فرصتي بود، بدون درنگ رشتة آمار را رها كرد و پس از گذراندن آزمون و مصاحبه، به شاگردي استاداني گرانقدر و متعهد نشست تا از آنها كسب فيض نمايد.

حال ديگر پاسدار و دانشجوي «دانشگاه امام صادق(ع) » بود؛ اما اينها به تنهايي كافي نبود. نمي خواست به بهانة درس خواندن، وظيفة الهي و ديني ديگرش را ناديده بگيرد. پس حال كه جنگ بود، وقت را غنيمت مي دانست و سعي مي كرد حت يالمقدور در جبهة رزم باشد تا جبهة درس. با اينكه تمام تعطيلات عيد و تابستان به جبهه جنگ مي رفت، ولي راضي نبود. در ايام درس هر سه ماه يا چهل و پنج روز را در جبهه مي گذراند و در مدت

مرخصي كوتاهش، خيلي زود غيبت در كلا سهاي درس وا متحانات را جبران مي كرد و نمره هاي خوبي هم مي گرفت؛ تا آنجا كه دوستانش می گفتند: ما نمي فهميم جاويد چه وقتي به جبهه می رود. دانشگاه را گذراند و موفق هم بود. در اين ميان سعي می کرد چند روزي هم به كازرون بيايد و با حضور خود خانواده را شاد كند. حضورش سرشار از گرمي و محبت، كار و تلاش و حفظ و قرائت آيات قرآني بود. در نيمه هاي شب هم قامت بلندش را در گوش هاي آرام و ايستاده مي ديدي كه در حال قنوت نماز شب است و آرام اشك مي ريزد و استغفار و طلب آمرزش مي كند. اما هميشه فقط دو يا سه روز اول سرحال و با نشاط بود. يك دفعه گويي كه كوه غم بر جانش چنگ مي انداخت.

وقتي جوياي علت مي شديم، مي گفت:

- از شهر، بازار، خيابان و همة آدمهايش خسته مي شوم. همة اينها موجب دلمردگي من مي شوند. حس مي كنم در قفسي هستم با پر و بال شكسته. من بايد به جبهه بروم و تازه شوم. وقتي مي پرسيديم:

- مگر در جبهه چه خبر است كه تو را اين چنين شيفتة خود كرده است؟

با خندة مستانه اش مي گفت: - ''و ما أدريك ما الجبهه'' شما چه مي دانيد جبهه يعني چه؟ جبهه همة وجود و شادي روح من است. آزادي و خوشي غيرقابل وصفي است كه فقط مي توانم بگويم قابل توصيف نيست. اين راه رفتني است، نه گفتني. و ما، آه كشيده در حسرت ديدار جبهه ساكت و آرام سر به زير مي انداختيم.

براي هر اعزام خود به جبهه، پدر و مادر را راضي به رفتن خود مي كرد. هنگام وداع مادر را مي بوسيد و مي گفت:

- اصلاً نگران نباش. شهادت به اين آساني نيست كه به سراغ هر كس و ناكسي چون من بيايد.

وقتي كه از طرف بعضي از تحصيل كرده ها از رفتن به جبهه منع مي شد، كه به او می گفتند:

- تو در تبليغات و نشر معارف اسلامي مؤثرتري تا در قالب يك بسيجي گمنام در جبهه!

مي خنديد و می گفت:

- اين منم كه فرداي قيامت بايد پاسخگوي وظايف شرعي خود باشم. رفتنم تكليف است. اطاعت از مقتدايم امام خميني(ره( است. ما چه كشته شويم و چه بكشيم، هر دو پيروزيم. اينهايي كه شما مي گوييد، عذر و بهانه است. در اوايل پاييز سال 1365 به پيشنهاد رئيس محترم دانشگاه امام صادق(ع( و با هزينة شخصي، در قالب گروهي به عنوان مبلغ اسلام و انقلاب اسلامي به مكة مكرمه مشرف و مراسم حج تمتع را انجام داد و آخرين بهره و توشة خود را از اين دنياي مادي برگرفت.

پس از بازگشت و حضور يكي دو ماهه در كلاس درس، با وعدة قبلي كه با يكي از فرماندهان جنگ گذاشته بود كه به محض شروع مقدمة عمليات، او را خبر كنند، راهي جبهه و شركت در عمليات «كربلاي »4 شد.

پس از عمليات هر چه منتظر تلفن نشستيم كه مثل هميشه خبر سالم بودن خود را بدهد، خبري نشد.

مادرش نه سال را در اين انتظار گذراند كه نه قرن بود. به اين اميد كه روزي زنگ در به صدا درآيد و بگويد:

- مادر جان سلام! به وعده ام وفا كردم و بعد از عمليات آمدم به ديدارت...

تا اينكه در سال 1374 چند تكه استخوان به نام و يادش آوردند و دفن كردند؛ اما من هم مانند مادر وهب گفتم:

- حال كه يقين بر رفتنش در راه خدا دارم، اينها را هم نمي خواهم كه عزيزم خود نخواست، چون هميشه آرزوي او بي نام و نشان بودن و بينام و نشان رفتن بود و خداي سبحان را شاكرم كه او چنين كرد. '' تقبّل منا ''، پروردگارا ذبيح كوچك ما را بپذير.

پروردگارا راه سرخ و نوراني اش را پر رهرو كن و شيعة مظلوم را از اسارت هفتاد و دو ديو و فرقه، رهايي بخش.

پروردگارا چشمانمان را به نور مبارك ولي اعظمت منور ساز. بارالها تو خود حامي قرآن و اسلامي. حامي انقلاب اسلامي نيز باش و كاري كن كه خون شهداي اسلام پايمال نگردد و مقام ولايت فقيه مقتدر و توانا باشد.

آمين

وصيت نامة شهيد

بسم الله الرحمن الرحيم

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللهِ

أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللهِ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحيم

آنان كه به دين اسلام گرويدند و از وطن خود هجرت نموده و در راه خدا جهاد كردند، اينان اميدوار و منتظر رحمت خدا باشند، كه خدا بر آنها بخشاينده و مهربان است. شهادت كمال انسان است. امام خميني(ره(

با نام خدا و درود و سلام بر رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني(ره) و با اميد پيروزي نهايي رزمندگان اسلام بر كفر جهاني. براي خدا جنگيدن و در راه رضاي او كشته شدن بالاترين افتخار ماست. جبهه توفيق الهي است كه خداوند اين شايستگي و توفيق را به هر كس صلاح بداند مي دهد. بسيار هستند كه دوست دارند به جبهه بيايند ، اما به دلايلي نمي توانند قدم به اين خا كمقدس بگذارند. من خدا را بسيار شكر می کنم كه چنين توفيقي را نصيبم كرد؛ اگر چه خود لياقت آن را نداشتم.

همان طور كه امام امت(ره) فرمودند:'' ما در اين جنگ پيروزيم، هر چند كه به ظاهر شكست بخوريم كه هرگز نخواهيم خورد.'' هدف اداي تكليف الهي است و شهادت خود بزر گترين و عالي ترين پيروزي است براي كسي كه به معاد ايمان داشته باشد. بنا به جمله اي كه شهيد مطهري آن را نقل كرده اند و منسوب به امام حسين(ع) است، '' اگر چه دنيا قشنگ و نفيس و زيباست، اما هر چه دنيا قشنگ و زيبا باشد، آن خانة پاداش الهي خيلي قشنگتر، زيباتر و عالي تر است.''

بسيجي و هر رزمندة مسلمان، خود باعزّت، شهادت را انتخاب می کند و به اين انتخاب افتخار مي نمايد.

او جان خود را از جان پيامبر عزيز و گرامي با ارز شتر نمي داند. از جان علي(ع) و امام حسين(ع) بالاتر نمی داند. از مكاني كه حسين(ع) رفت، خوف ندارد. بلكه مشتاقانه دنبال آن است؛ و چه موقعيتي بهتر از الان و چه سعادتي بهتر از شركت در جبهه هاي نوراني، با فضاي زيبا و مقدس؟

و شما اي ابرقدرتهاي ظالم و خونخوار بدانيد كه در اين جنگ ما پيروزيم؛ حتي اگر شهرهاي ما را با خاك يكسان كنيد. ما صاحب داريم، خدا پشتيبان ماست و شهادت براي ما بالاترين سعادت است. عاقبت كار ما شهادت است و عاقبت شما مرگ ظلم تبار.

ما شهادت را با آغوش باز در بغل مي گيريم، بلكه خود به سوي آن مي رويم و براي رسيدن به آن دعا مي كنيم و شما با ظلمت و خواري از آن فرار مي كنيد. پيروزي ما در جلب رضاي خداست و شما اين را نمي فهميد.

... و اما افرادي كه به جبهه نمي روند يا احياناً مانع جبهه رفتن ديگران مي شوند و ممكن است در اين مراسم نيز حضور داشته باشند، محترمانه عرض من اين است:

- شهدا وظيفة خودشان را انجام دادند و ا نشاءالله در آخرت كه روز ترس و رسوايي است، روسفيد خواهند بود؛ اما آنان كه ادعاي مسلماني دارند، ولي حاضر نيستند از دين خود، شرف و آبروي خود در مقابل دشمن متجاوز و كافر دفاع كنند، آيا اگر اين جوانان دلير بسيجي خون خود را فدا نمي كردند، اينان مي توانستند راحت در كنار

زن و فرزند خود در خانه استراحت كنند؟ ناموس و شرف آنان محفوظ مي ماند؟

اينها چطور راضي مي شوند كه جوانان مردم در سنگرهاي جنگ، بدنشان تكه و پاره شود، مفقود شوند يا جسد آنان برنگردد، ولي خود نه تنها به جبهه نمي روند، جتوانانشان را به جبهه نمي فرستند، به پشت جبهه كمك نمي كنند، كه مانع جبهه رفتن ديگران نيز ميشوند. اين قبيل افراد ضعيف كه هميشه در هر جامع هاي يافت مي شوند، محكومند و براي اينكه زير سوال نروند ، هر چند گاهي زبان به انتقاد از ادامة جنگ يا مشكلات انقلاب و غيره مي گشايند. اينها اگر آقا امام زمان(عج) هم ظهور كنند، راضي نيستند فرزندانشان در ركاب امام(ره) بجنگند. آن زمان نيز با خود مي گويند: ساير جوانان هستند، آنها با كمك امام مي جنگند. فرزندان ما براي پشت جبهه مفيدترند. خدمت بيشتري مي توانند بكنند، هدف خدمت است چه در جبهه و چه پشت جبهه.

خدايا همة ما را هدايت فرما و ما را ميراث خوار خون شهيدان قرار نده. خدايا ظهور امام زمان(عج) را هر چه نزديكتر بفرما.

خداوندا!

امام امت ما را، اين جان و تمام وجود ما را از هر گزند و آسيبي مصون بدار. رهبري كه به راستي نشان خداست، رهبري كه در عين عظمت و بزرگي آن قدر پا ك و مهربان و متواضع است كه هر انسان طالب حقيقت، عاشق او می شود. همان طوري كه هر بسيجي تا سرحد جان او را دوست دارد. در جايي كه امام امت و نايب بر حق امام زمان(عج) چنين عظمتي دارد و اين چنين نفوذي در د لها دارد ،خود آقا امام زمان(عج) چگونه خواهند بود؟ و چقدر دوست داشتني و با عظمت هستند؟ آري، مقام ايشان آن قدر بالاست كه از در ك ما خارج است. خدايا به راستي تو چقدر بايد زيبا و دوست داشتني و مهربان باشي، در عين عظمت و بزرگي!

در آخر پدر و مادر عزيزم! شرمنده ام كه نتوانستم حقي را كه نسبت به من داشتيد، ادا كنم. خودتان بهتر مي دانيد و خود معلم من بود هايد؛ در اينكه تكليف الهي را بايد با تمام توان انجام داد. در زندگي كه لياقت نداشتم كاري انجام دهم. شايد خون من و كشته شدن من بتواند در پيشرفت اسلام و در روي آوردن مردم به حقيقت و نيز در پيروزي انقلاب اسلامي مؤثر باشد؛ هر چند شايستگي شهادت و كشته شدن در راه خدا را ندارم، اما از لطف خدا نيز نااميد نيستم و شهادت بزر گترين آرزويم است. اگر خدا آن را نصيبم گرداند ، به والاترين آرزوي خود رسيده ام.

پيام به مادر مهربانم

مادرم صبر را پيشة خود ساز، به شهادت فرزندت افتخار كن، سرافراز باش و بر خدا توكل كن و بدان كه مصيبت حضرت زينب(س) از تمام مصيبتهاي مادران شهدا بزر گتر و دردنا كتر است. مادرم، خدا را شكر كن كه فرزندت در راه خدا كشته شده است. خوشحال باش كه شهيد شده است و براي رزمندگان اسلام دعا كن.

و به پدرم و برادرانم اسلحة مرا زمين نگذاريد و حتي المقدور جاي مرا در جبهه پرنماييد كه جبهه جاي بسيار مقدسي است و بيشتر از اينكه ما براي جبهه مفيد و مؤثر باشيم، جبهه به ما سود مي رساند. جبهه ما را نجات مي دهد. جبهه هر انساني را نجات مي دهد. جبهه انسان را آزاد می کند.

و به خواهرانم، خون برادرتان را پاسدار باشيد؛ با حجاب خويش و كسب علم، تا فرزنداني تربيت كنيد حسي نوار، كه نايب بر حق امام زمان(عج)، امام امت را ياري دهند و راه او را كه راه اسلام است، ادامه دهند. ضمناً مقدار پولي را كه از من به جاي مانده، مي توانيد به جبهه يا كميتة امداد يا مصارف خيريه بدهيد.

خدايا رزمندگان اسلام را پيروزي سريع و نهايي عنايت فرما و همة ما را به راه راست هدايت بفرما و بر دل كساني كه حقي بر من دارند، بگذار كه از حق خويش بگذرند.

والسلام

جاويد- 2/ 10 / 1365

منبع: نغمه های سرخ/ یادنامه شهدای دانشگاه امام صادق (ع)/ نشر شاهد 1392

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده