سالروز شهادت شهید:
خبر شهادت شهيدفریدون نوري را از تلويزيون شنيديم او هميشه آرزو داشت كه با لباس سربازي به شهادت برسد
نویدشاهدگیلان: شهيد فریدون نوري در يك خانواده مذهبي در شهرستان بندرانزلي ديده به جهان گشود پدر شهيد موذن بود و شهيد از همنا كودكي تمام وجودش با كلام الله آشنا بود. شهيد نوري دومين فرزند خانواده بود و با خواهران خود مانوس بود هميشه درد دل خود را با آنها در ميان مي گذاشت شهيد نوري اعتقادات بسيار راسخي به سيد الشهداء داشت و در بيشتر مراسم عزاداري شركت مي كرد.
خاطرات زیبا از شهيدفریدون نوري؛ عشق به حيدر
شهيد نوري حتي يكبار كه در كلاس درس حضور داشت بر روي كتابش عنوان كرده بود كه شهيد نوري از كودكي خانواده چون ارادت خاصي به حضرت قائم داشتند نذر كرده بودند و در گوش او گوشواره به عنوان گوشواره حيدري نهاده بودند و موي سرش را تا سن هفت سالگي كوتاه نكرده بودند آنها نذر كرده بودند كه در سن هفت سالگي او را به حرم حضرت امام رضا ببرند و در آنجا گوشواره را از گوش او در آورند و موهايش را كوتاه كنند اما وقتي فريدون به سن هفت سالگي رسيده بود پدر خانواده نمي توانست نذر خود را ادا كند تا اينكه يك شب فريدون كه خوابيده بود ناگهان از خواب بيدار مي شود و اهل خانواده متوجه مي شوند كه گوشواره از گوش او بيرون آمده فرداي آن روز پدر خانواده تصميم راسخ به رفتن به پابوس آقا را مي كند و با هزاران مشكل وسيله سفر را مهيا و عازم مي شوند.
فريدون در سني قرار گرفته بود كه بايد به سربازي مي رفت او با پانزده نفر از دوستان خود كه در يك محل هم بودند با هم به جبهه رفتند شهيد بعد از مدتي از دوستان خود جدا مي گردد به لشكر 16 زرهي قزوين و از آن جا به چناره منتقل مي شود شهيد هر زمان كه به مرخصي مي آمد حرفهاي زيادي از جبهه برايمان مي زد يكي از خاطراتي كه شهيد برايمان تعريف كرد اين بود كه آنها در سنگر نشسته بودند ناگهان صداي خش خش كه آنان فكر مي كردند از لا به لاي گندمزار چنين صدايي شنيده مي شود آنها به طرف بيرون سنگر آمدند ناگهان متوجه شدند تعدادي از بچه ها شتري را گرفته اند و آن را كشته اند و مي خواهند گوشتش را كباب بزنند كه در همنا لحظه طوفاني شديد شروع به وزيدن مي كند به طوري كه تمام گوشت را خراب مي كند و آنها ديگر نمي توانستند از آن گوشت چيزي بخورند.
خاطرات زیبا از شهيدفریدون نوري؛ عشق به حيدر
بعدها متوجه شدند كه به آن شتر سم خورانده شده بود و گوشتش سمي بود و در آن لحظه امداد غيبي به دادشان رسيد و نگذاشت كه آن گوشت را بخورند. شهيد در تاریخ 1363/06/24 در حال نگهباني دادن بود كه تيري به سينه اش اصابت مي كند و يكي هم به رانش و تير ديگر به پهلويش، خبر شهادتش را از تلويزيون شنيديم او هميشه آرزو داشت كه با لباس سربازي به شهادت برسد در آخرين باري كه به مرخصي آمده بود در يكي از كوچه ها نوشته بود كوچه شهيد نوري گويي او كاملا اين موضوع را لمس كرده بود خدا را سپاسگزار هستم كه پسرم به آرزوي خود رسيد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده