سالروز شهادت شهید:
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي و توطئه همه جانبه استعمار و جنگ ها و ترورها توسط گروهك ها وي همواره به عنوان نيرويي مردمي سنگر مسجد و پايگاه محل را حفظ كرد و در تقويت و تشويق و همراهي نيروهاي مذهبي همواره فعال و جدي بود و فرزند ارشدش در حالي كه 18 سال بيشتر نداشت به عنوان فرمانده پايگاه محل عطاء آفرين محسوب شد.
نویدشاهدگیلان: شهيد تقي تقي زاده پير سرايي فرزند غلامعلي در هفتم تير ماه سال 1318 شمسي در روستاي پيرسراي فومن در خانواده اي مذهبي و كشاورز پا به عرصه وجود نهاد. تحصيلات ابتدايي را در دبستان زادگاهش سپري كرد و به شوق ادامه تحصيل علي رغم همه مشكلات در عنفوان جواني به شهر رشت مهاجرت كرد و در يك خانه استيجاري در محله بي بي زينب خيابان سردار جنگل اقامت گزيد و براي به دست آوردن هزينه زندگي و تحصيل خود در مغازه اي در ميدان بزرگ رشت كه متعلق به حاج محمد باقر افشاريان  بود به كار مشغول شد و با تلاش و كوشش خستگي ناپذير توانست سال آخر دبيرستان را به پايان رسانده و موفق به كسب ديپلم ادبي گردد.
شهيد تقي تقي زاده/تنها راه مستقيم را از ولايت بگيريد
وي در حدود سال 1337 شمسي به علت فوت پدر با دريافت معافيت كفالت از خدمت سربازي معاف شد و چند سال بعد با دختري از اهالي روستاي پيرده شهرستان فومن ازدواج نمود كه حاصل اين ازدواج سه فرزند پسر و چهار فرزند دختر به نام هاي اسحاق، علي رضا، محمد تقي، آذر بتول اشرف و رقيه مي باشد كه همه در سنگر علم و دانش و تقوا و فضيلت و تلاش و كوشش رهرو راستين پدر بزرگوارشان هستند به ويژه محمد تقي فرزند كوچك خانواده كه اهل منزل او را "سعيد" مي نامند و پنج ماه پس از شهادت پدر پا به عرصه وجود نهاد ياد و خاطره پدر را با همان عطرو بوي مظلوميتش و نيز تبسم هاي معصومانه اش براي افراد خانواده و فاميل زنده نگه مي دارد.
شهيد تقي زاده در سال 1355 در محله لاكاني كوچه عطاء آفرين مغازه اي خريد و از نظر شغلي مستقل شد و يك سال بعد با خريد منزلي در كنار مغازه از محل بي بي زينب به آن جا نقل مكان كرد و هم زمان اين دوران مصادف بود با اوج گيري تظاهرات مردمي و فعاليت هاي انقلابي كه شهيد تقي زاده نيز با پيوستن به خيل عظيم انقلابيون و دفاع از ارزش ها و آرمان هاي مردم مسلمان ايران فعاليت هاي انقلابي خود را آغاز كرد و در تظاهرات مردمي و راهپيمايي ها و تجمع نيروهاي مذهبي و كمك به نيروهاي فعال انقلابي نقش موثري داشت تا جايي كه در مغازه و منزلش تا دير وقت بر روي  جوانان انقلابي باز بود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي و توطئه همه جانبه استعمار و جنگ ها و ترورها توسط گروهك ها وي همواره به عنوان نيرويي مردمي سنگر مسجد و پايگاه محل را حفظ كرد و در تقويت و تشويق و همراهي نيروهاي مذهبي همواره فعال و جدي بود و فرزند ارشدش در حالي كه 18 سال بيشتر نداشت به عنوان فرمانده پايگاه محل عطاء آفرين محسوب شد.
اين ويژگي ها او را به عنوان يكي از چهره هاي برجسته و صاحب نفوذ نيروهاي مذهبي محلات رشت مشخص مي نمود. همين امتياز او از يك سو و از طرف ديگر نقش موثر وي در راه مقابله با گروهك ها و منافقين و تجمع نيروهاي مذهبي و مقابله با فعاليت هاي آنان و شركت در راهپيمايي ها به ويژه در سال 61 كه حاصل باور و اعتقاد شديد وي به انقلاب و امام و عشق به ولايت بود باعث شد كه سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق براساس اعلاميه اي  كه هنگام ترور وي پخش كردند او را در دادگاه سازمان مجاهدين به اعدام محكوم نمايند.سرانجام شهيد تقي زاده در ساعت دوازده و نيم روز يك شنبه 21 شهريور سال 1361 شمسي در مغازه اش در حالي كه دو فرزند خردسالش شاهد و ناظر بودند به دست منافقين به وسيله كلت 45 با شليك 7 گلوله كه اكثر آن ها در ناحيه سر و صورت اصابت نموده بود چون مقتداي خود حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) عاشقانه در خون خود غلطيد و به مقام رفيع شادت نايل آمد و پيكر پاكش را در گلستان شهدا تازه آباد رشت به خاك سپردند و امروزه كوچه شهيد تقي زاده واقع در محله لاكاني رشت به نام آن شهيد بزرگوار مزين است.
شهيد تقي زاده از نظر اخلاق و رفتار بسيار خوش اخلاق و هميشه متبسم و متواضع بود و انساني پر تلاش و سخت كوش و جدي به شمار مي آمد و از نظر مذهبي نيز سخت مقيد بود و وجوهات شرعي خود را پرداخت مي كرد. علاقه خاصي به حضرت زهرا(س) داشت و مقيد بود كه در سردترين روزهاي زمستان هر سال آش نذري فاطمه زهرا (س) را با روضه خواني و پذيرايي و همه آداب و رسوم خاصش برگزار كند. اهميت دادن به نماز اول وقت و تشويق ديگران به نماز و علاقه به روضه سيد الشهداء از جمله ويژگي هاي برجسته اخلاقي وي به شمار مي آمد.

از شهيد تقي زاده وصيت نامه اي در دست نيست. اما به خانواده اش هميشه توصيه مي كرد كه: شما گوش به حرف اين و آن ندهيد. تنها راه مستقيم را از ولايت بگيريد. هنگام شهادت شهيد تقي زاده دو تن از فرزندان خرد سالش چون تابلوهاي رنگين واقعه كربلا ناظر و شاهد به شهادت رسيدن مظلومانه پدر بودند و فرزند بزرگ خانواده كه پيكر به خون آغشته پدر را به بيمارستان رساند و مادر و مادر بزرگشان زينب هايي كه استوار و محكم در برابر ابن سعدها و شمرها در آن ظهرگاه غم انگيز محله ي عطاء آفرين رشت به نظاره ايستادند و با ايستادگي خود چهره ي واقعي دشمنان قسم خورده ي اين ملت را بار ديگر به تماشا گذاشتند و اين يادگاران شهيد تقي زاده با آيندگان حرف ها دارند.
خانم رقيه تقي زاده، فرزند شهيد كه در لحظه به شهادت رساندن پدرش در كنار حضور داشت، اظهار مي دارد: در 21 شهريور سال 1361 من حدود 7 سالم بود. جلوي مغازه با برادر بزرگترم علي رضا ايستاده بودم كه زنگ تلفن به صدا در آمد. گوشي را برداشتم. صدايي ناشناس گفت: بابايت هست؟ گفتم بله گفت برادر بزرگت چه؟ گفتم: خير؛ منتظر بودم كه خودش را معرفي كند اما تلفن را قطع كرد. در اين لحظه مادر آمد تا براي صرف نهار ما را صدا بزند. پدر گفت: "يك ليوان آب برايم بياور من تشنه ام. در اين هنگام پيكاني قرمز رنگ جلوي در مغازه ما توقف كرد. يكي از سرنشينان آن پس از مراجعه به مغازه بغلي وارد مغازه ي ما شد و تخم مرغ خواست. پدرم تخم مرغ به او داد و بعد كمپوت خواست پدرم برگشت و دستش را دراز كرد كه از قفسه كمپوتي بردارد كه ناگهان او كلتش را بيرون آورد و لوله اي ديگر كه بعدها فهميدم صدا خفه كن است با آرامش خاصي بر روي آن نصب نمود و به طرف پدرم شليك كرد.
گلوله اول به مچ و ساعت پدرم اصابت كرد. پدرم ما را كه كنارش ايستاده بوديم به پشت يخچال هول داد تا گلوله به ما نخورد و بعد شش گلوله ديگر به ناحيه سر پدر اصابت كرد و پدر تا لحظه آخر سعي مي كرد سر پايش بايستد. اما سرانجام افتاد و آن نا نجيب به پشت يخچال آمد و در حضور ما تير خلاص را به سر پدر شليك كرد و خون فواره مي زد و همه جا خوني بود. ديگر نفهميدم چه شده. در آن عالم كودكانه ام چسب زخمي برداشتم به طرف پدر رفتم بغلش گرفتم خواستم زخمش را با چسب بپوشانم اما خون امان نمي داد. لباس هاي من و علي رضا خوني شده بود. بر روي پيكر پدر افتاديم و فرياد زديم و كمك خواستيم.
آقاي علي رضا تقي زاده فرزند شهيد در اين باره اظهار داشتند: پس از اين كه پدر افتاد و در خون خود غلطيد، ضارب به سرعت بيرون رفت. مادر بزرگم كه جلوي مغازه بود پاي ضارب را گرفت و سعي كرد از فرارش جلوگيري كند اما آنان با كفش آن قدر به سر و جانش زدند و آن پيرزن بي حال افتاد و آن شخص همراه سه نفر ديگر پس از پخش اعلاميه با همان ماشين فرار كردند.
آقاي اسحاق تقي زاده فرزند ارشد شهيد اظهار داشتند: من در منزل بودم با شنيدن صداي مادر و بچه ها به طرف مغازه دويدم. مادر را در كنار دروازه منزل در حالي ديدم كه ليوان آب از دستش افتاده و شكسته و خودش غش كرده است! مادر بزرگ هم در بيرون مغازه بي حال افتاده است و بچه ها بر سر پيكر پدر فرياد و ضجه مي كنند.
به هر طرف نگاه كردم كسي نبود كه به ما كمك كند پيكر نيمه جان پدر را به بيرون مغازه كشيدم. او مرتب با صدايي گرفته و خفيف شهادتين را تكرار مي كرد. در اين هنگام از روي اتفاق يكي از برادران سپاه به نام آقاي جلال دهقان با اتومبيلش سر رسيد و پيكر پدر را به كمك او به بيمارستان پورسينا رسانديم. از آنجا ما را به بيمارستان توتونكاران رشت حواله كردند. به سرعت آنجا رفتيم بدن نيمه جان پدر را پذيرفتند. من ديگر نفهميدم چه شد. ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود كه با آمدن نماينده سپاه نماينده استانداري و نمايندگان بعضي از ادارات و سازمانها فهميدم كه پدرم به درجه رفيع شهادت نايل آمده است...
آقاي محمدتقي تقي زاده فرزند كوچك شهيد مي گويد: در زمان به شهادت رسيدن پدرم من هنوز در اين دنيا نبودم و آنچه از پدرم مي دانم همان است كه از برادران و خواهران بزرگترم شنيده ام اما زماني كه كوچك بودم در عالم خواب پدر شهيدم را ديدم. هيچ وقت يادم نمي رود او در باغي زيبا ايستاده بود و من و برادر بزرگم اين سوي ديوار باغ او را تماشا مي كرديم، ناگهان پدر رو به برادرم بزرگم كرد و گفت: هواي سعيد را نگهدار! آيا به راستي اين رويا معني اش اين نيست كه ما بايد بيشتر به ياد و به فكر فرزندان شاهد باشيم. روحش شاد و يادش جاويدان باد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده