سالروز شهادت شهید :
مادرشهيد قربان قلي پور مي گويند: پسرم زير دست شهيد چمران آموزش ديده بود و مانند يک سرباز وفادار به عقايد و کشورش او را تعليم و تربيت کرده بود.
شهيد قربان قلي پور از شاگردان شهید مصطفی چمران؛خاطرات شهيد از زبان مادر
نویدشاهدگیلان: شهيد قربان قلي پور در سال 1347 در روستاي توسه از توابع شهرستان شفت ديده به جهان گذاشت. از خصوصيات اخلاقي اين شهيد بزرگوار، خوشروئي، مهرباني، دلسوز پدرومادر، معتقد به موازين اسلامي و متعهد به خدا و کشور خود بود و در سن 18 سالگي تشکيل خانواده داد و يک سال بعد حاصل اين ازدواج از خداوند به ايشان فرزند پسري به نام محمد متولد شد. و چند ماه بعد از تولد فرزند پسرش از طريق زميني عازم جبهه ي نبرد حق عليه باطل گرديد و از سنگر خانواده به سنگر جهاد، ايثار و شهادت عزيمت کرد و بعد از چند ماه خدمت به ميهن در تاريخ 67/5/17 در منطقه جنگي غرب که مصادف با روز عيد قربان بود به درجه ي رفيع شهادت نائل آمد آسماني گشت. 
خاطرات شهيد قربان قلي پور از زبان مادر: پسرم در روز عيد قربان 1347 به دنيا آمد و من و پدرش اسمش را قربان ناميديم و تقدير بنا به اسم او در روز عيد قربان تاريخ شهادت مصادف بود. پرچم قربان در راه اسلام و دين کشورش قرباني گرديد و من خداوند را شاکرم از اينکه فرزندم امانت خداوند بود و يک روز به درجه شهادت نائل گرديدکه آرزوي ديرينه او بود نائل آمد.
مادر مي گويند: پسرم زير دست شهيد چمران آموزش ديده بود و مانند يک سرباز وفادار به عقايد و کشورش او را تعليم و تربيت کرده بود و همچنين در آخرين ديدار پسرم، فصل بهار بود و من در مزرعه کشاورزي مشغول کار بودم و ديدم از دور پسرم ساک سربازس خود را به دوش گرفته و به نزد من آمد و گفت مادرم من ميروم و شما فرض کنيد که ديگر فرزندي نداريد.
مادر شهيد فرمودند: من يک فرزند پسر نداشتم و گفتم چرا؟ اين حرف را مي زني گفت مادر جان از من راضي باش و رضايت خداي خويش را جلب کن تا من در اين راهي که انتخاب کرده ام به شهادت برسم.
شهيد قربان قلي پور از شاگردان شهید مصطفی چمران؛خاطرات شهيد از زبان مادر
مادر شهيد قربان قلي پور مي گويند: شبي خواب ديدم که سيدي در باغ چاي خانه مان نشسته بود و کنار او يک بشکه  آب بود و از من پرسيد: پسر شما کجاست و من به او گفتم که سربازي رفته است و گفتم شما چه کسي هستيد گفت من امام زمان تو و پسرت هستم. مادر ناراحت نباش فردا پسرت با يک خودرو [ماشين] سفيد مي آيد. روز بعد پسرم قربان را با آمبولانس آوردند.
مادر شهيد قربان قلي پور مي گويند: شب قبل از شهادت پسرم قربان خواب ديدم که هيات عزاداري و سينه زني داخل منزل ما مي آيند و من براي آنها شربت پخش مي کنم. و نيز در سر در درب منزل ما دو پرچم سياه و سفيد نصب شده بود و در گوشه اي از آن مراسم عزاداري که به داخل منزل ما مي آيند. و غسالخانه اي وجود داشت که پسرم قربان را در آنجا غسل مي دادند. و صبح روز بعد دنبال شوهرم آمدند و او را با خودشان بردند که پسرم قربان را شناسايي کند و به ما گفتند شهيدي در سردخانه رشت وجود دارد و قابل شناسايي نيست، آنجايي که مي دانستيم پشت کمر پسرم خالي سياهي وجود دارد، از طريق آن خال پسرم را شناسايي کرديم. مادر شهيد قربان قلي پور مي گويند: چند سالي از شهادت پسرم گذشته بود و من مريض شدم و در حدي که مرا به بيمارستان بردند و زير سرم بودم که پسرم را صدا زدم وچند لحظه اي نگذشت که پسرم قربان به کنارآمد و دستي روي سرم کشيد و گفت مادر جان حالت خوب مي شود.
مادر شهيد قلي پور برايمان مي گويند: خواب ديدم که پسرم در پيراهن سبز و آبي به داد و گفت: مادرجان پيراهن آبي را به پسرم محمد بده و پيراهن سبز را براي تو خريدم و شما اين پيراهن را بپوشيد و به سفر مکه برويد و به من گفت مادرجان سعي کن در اين سفرپسرم محمد را نيز باخود به همراه ببرید...
منبع: نویدشاهدگیلان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده