شهید علیرضا تاميني ليچايي
شهید علیرضا تاميني ليچايي در تاریخ 1336/12/03 در شهرستان رشت بدنیا آمد و سرانجانم پس از دلاورهای زیاد در تاریخ 1361/05/15 به درجه رفیع شهادت دست یافتند.
سی و پنجیمن سالروز شهادت شهید علیرضا تاميني ليچايي؛روياي واقعي در خواب
خاطره از همسر شهيد؛ بعد از انقلاب كه جنگ داخلي بود در اروميه شهر خوي جنگ مسلحانه ارتش با منافقين بود كه در آنجا ارتش و منافقين به همديگر حمله‌ور شده بود در وسط اين رگبار دوست شهيد كه همكارش هم بود در گودالي در وسط‌گير كرده بود و صداي او مي‌آمد كه كمك مي‌كنيد آن شهيد بزرگوار با تانگ تا ميانه ميدان رفتند تا دوست خودرا نجات دهند چون موقعيت گودال جوري بودكه آن فرد اگر سرش را بالا مي آورد آن را تير باران مي‌كردند شهيد بزرگوار با تانگ تا لبه‌ي گودال رفتند و دوست خودرا سوار تانك كردند و وي را با تانك به بيرون از ميدان منتقل كردند.
قبل از جنگ اين شهيد بزرگوار بعد از ساعت كاري خود به شهرك صنعتي قزوين مي‌رفتند و افراد آنجا را آموزش نظامي و دفاعي مي‌دادند و وقتي افراد به او مي‌گفتند كه چيزي يا پولي درازاي اين آموزش بگيرد او قبول نمي‌كرد ولي با اصرار يك بشقاب را كه عكس زيباي امام خميني (ره) بر روي آن نقش بسته بود و چند آيه نيز روي آن نوشته شده بود را يك نفر به او داد كه وي آن را پذيرفت يك روز نيز در ميدان جنگ وي و دوستانش وقتي در تانك بودند با يك پيك‌نيك يكبار مصرف داشتند چاي درست مي‌كردند كه ناگهان پيك نيك منفجر شد و محاسن آن شهيد و همراهانش سوخت چون اوايل جنگ بود و رسيدگي بيشتر بود هر سه نفر را سوار ماشين كرده و مي‌خواستند وي را به بيمارستان ببرند.
هر چه شهيد گفت كه من زخمي نشده‌ام و صدمه‌اي جدي نديده‌ام باور نمي‌كردند وقتي و‌ي را به بيمارستان بردند و ديدند كه صدمه‌ي جدي به ايشان وارد نشد‌ه است وي را مرخص كردند مي‌گفت يك روز ازخط مقدم جلوتر رفتيم با موتور سواري ميگفت عراقي‌ها اينها ديده بودند به رگبار بستند اينها را مي گفت ما با موتور زيك‌زاك رفتيم عقب يكي از دوستان كه بعد از شهادت برايم مي‌گفت روز بايد شنا ‌كنان از آن رودخانه مي‌گذشتند كه دوست شهيد شنا بلد نبود شهيد يك طناب به دور كمر خود بست و رفت آن طرف بعد با طنابي كه به طور ماهيگيري بسته بود دوستش را كشيد تا طرف ديگر رود خانه برد شهيدعليرضا تأميني از نظر بهداشت خيلي رعايت مي‌كرد صبح وقتي كه كنار تانكر آب در حال مسواك زدن بود نيروهاي عراقي با ديد‌بان آن مرحوم را ديدند توپ شليك كردندتركش توپ شاه رگش را پاره كرد و بعداز 14 ساعت به شهادت رسيد شهيد عليرضا خيلي شجاع نترس بود هيچ وقت صداي بلند با كسي حرف نمي‌زد به خانواده زياد اهميت مي‌داد هيچ وقت براي كسي داد نمي‌زد. 

روياي واقعي در خواب؛
خاطره خواب شب قبل برادرم شهيد عليرضا تأ ميني را يکي از دوستانش بنام شهيد جعفر نقدي که بعدها شهيد شدند برايم نقل کرد . گفت برادرت عليرضا خواب شب قبل شهادت را اين گونه تعريف کرد : عليرضا گفت بعد از فريضه نماز صبح به خواب رفتم، در خواب صحن عجيبي را مشاهده کردم، جنگ نماياني در گرفت ، سپاه اسلام با شعار يا زهرا (س) پيروزمندانه به پيش مي رفت به ناگاه کسي از دور مرا بنام شهيد عليرضا صدا کرد، قيافه او آشنا بود ، فکرمي کردم که بارها او را ديده ام به دنبال او دويدم ، از خواب بيدار شدم، احساس مي کنم اتفاق تازه اي در حال رخ دادن است او را دلداري دادم ، شهيد نقدي تعريف کرد بعد از تعريف خواب، فرداي آن روز با بمباران دشمنان بعثي عليرضا شهيد شد و خواب واقعي او تعبير گرديد.
سی و پنجیمن سالروز شهادت شهید علیرضا تاميني ليچايي؛روياي واقعي در خواب
سی و پنجیمن سالروز شهادت شهید علیرضا تاميني ليچايي؛روياي واقعي در خواب
سی و پنجیمن سالروز شهادت شهید علیرضا تاميني ليچايي؛روياي واقعي در خواب
سی و پنجیمن سالروز شهادت شهید علیرضا تاميني ليچايي؛روياي واقعي در خواب
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده